سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار







شبیه صاعقه ، نه ... او شبیه آفتاب بود
زلال، روشن و بزرگ، مثل روح آب بود

غروب تا که سر گذارد آسمان به دامنش
هوا پر از سماع و شور، ماه در شتاب بود

درختها به گوش هم چقدر سبز گفته ‏اند
که لحظه نیایشش، چه با شکوه و ناب بود

برای چشمهای پر سؤالمان که کنگ بود
شبیه یک چراغ، روشن و پر از جواب بود

به سقف آسمان دست می‏کشید و راهبر
همین کبوتران خسته پر اضطراب بود

... و گفت که : »شهادت« و »عدالت است دین من«
که »تیغ« دست او، وَ دست دیگرش »کتاب« بود

شبی غریب و سرد گفت: » رو به نور می‏روم«
امام ما که آفتاب بود، در حجاب بود

علیرضا حکمتی








ارسال شده در توسط محب مهدی








کلمات قصار امام خمینی (ره)

مهم برای ما این است که ما به تکلیفمان عمل بکنیم .


* نباید نگران باشیم که مبادا شکست بخوریم ، باید نگران
باشیم که مبادا به تکلیف عمل نکنیم.

* تکالیف الهیه امانات حق هستند .

* ما به وظیفه مان عمل می کنیم ؛ و خدای تبارک و تعالی از
ما بیشتر از آنچه قدرت داریم نمی خواهد.

* اگر ما به تکلیفی که خدای تبارک و تعالی برای ما تعیین فرموده
است عمل بکنیم باکی از این نداریم که شکست بخوریم.


* کشته بشویم تکلیف را عمل کردیم ، بکشیم هم تکلیف را عمل کردیم.

* ما می خواهیم اسلام را حفظ بکنیم ، با کناره گیری نمی شود حفظ کرد.
خیال نکنید که با کناره گیری تکلیف از شما سلب می شود ، تکلیف دو چندان است.





ارسال شده در توسط محب مهدی










فعالیتهای فرهنگی , ادبی , صوتی و تصویری

ویژه نامه سالروز ارتحال ملکوتی رهبر کبیرانقلاب ،حضرت امام خمینی(ره)
(90 و91)
ویژه نامه سالگرد ارتحال ملکوتی حضرت امام خمینی (ره) ( ویژه نامه سال 89)

خبررحلت امام خمینی با صدای خاطره انگیزآقای حیاتی (14خرداد ساعت 7:00)

سخنرانی خاطره انگیز و تاریخی امام خمینی(ره) در روز 12 بهمن 1357

کلیپ بسیار زیبا از امام خمینی (ره) قبل از عروج ملکوتیشان


رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) به روایت تصویر

سرود و مداحی به مناسبت رحلت حضرت امام خمینی (ره)


تشیع نه میلیون نفری پیکر پاک امام امت به روایت تصویر

اولین مصاحبه امام خمینی با روزنامه کیهان در سال 40

بیاناتی از امام خمینی-نماز کارخانه انسان‌سازی(صوتی)

دانلود کتاب ولایت فقیه امام خمینی (رایانه و موبایل )

کلیپ فلش رحلت امام خمینی (ره)

دیوان اشعارامام خمینی (ره)



مقالات و سایر مطالب مرتبط :


ردّ عقاید حلاج منحرف توسط علمای امامیه,نظرات امام خمینی در مورد منصور حلاج

جایگاه زن در خانواده و جامعه از دیدگاه حضرت امام خمینی «ره»

امام خمینی بنیان گذار آیین برائت از مشرکین

چقدر حضرت امام خمینی(ره) را می شناسی؟

سخنان امام خمینی در مورد «شهید و شهادت»

شرح چهل حدیث امام خمینی رحمت الله علیه

نقش زن در اجتماع از نظر امام خمینی (ره)

نماز شبِ امام خمینی پنجاه سال ترک نشد.

تاریخی ترین سند مبارزاتی امام خمینی

ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینی (ره)

قرآن‏ شناسی از دیدگاه امام خمینی(ره)

امام خمینی (ره) و ارتش






ارسال شده در توسط محب مهدی





جای خالی روح اللّه



چقدر شهر گرفته است!

چقدر کوچه ها غمگینند!از در و دیوار غم می بارد!

عبور کند لحظه ها، ملال آور است
دست کدام فاجعه، باران حزن و اندوه را به قلب ها پاشیده است
که چشم ها همه بارانی اند و نگاه ها همه از انتظار سرشار؟

دست ها بوی التماس می دهند و سخن ها طعم نیاز

آواز هیچ پرنده ای شاد نیست
زمین از داغی بزرگ، تب کرده است

خاک می سوزد

خاک، آفتاب را در بغل گرفته است و خورشید
پاره های جگر سوخته اش را به دنیا می پاشد.


جهان سر به زانوی غم دارد؛ سوگوار است ...آی آدم ها! مضمون قصیده پریشانیتان کیست؟

ناله هایتان، از آتش کدام اندوه استخوان سوز، زبانه می کشد؟
توفان جهان سوز ضجّه هایتان را، هجران کیست که شور می بخشد؟
اشک هایتان در فراق کدام عزیز، قیامت می کنند؟


امروز، روز آتش سوزی جهانیِ جان های داغدیده است.این دود از دل های شعله ور برخاسته است.اشک ها را خبر کنید!...

شاید که آتش مصیبت فرو نشیند.
گرد یتیمی بر چهره گل ها نشسته،باغ دلگیر است.

دیگر صدای باغبان پیر، جان ها را نمی نوازد.دیگر نسیم دست های مهربانش نخواهد وزید.دیگر ...

جماران! چقدر چهره ات را غبار دلتنگی پوشانده است!

باور کن که دیگر آهنگ دلنشین قدم هایش را نخواهی شنید.دیگر از عطر حضور آن پیر بزرگ، سرشار نخواهی شد.

دیگر از نفس های مسیحایی اش جان نخواهی گرفت.دیگر طلوع خورشید را از فراز منبر به تماشا نخواهی نشست.جماران! چقدر جای روح اللّه خالی است!

چقدر ...



خدیجه پنجی


ارسال شده در توسط محب مهدی









شام غریبان مصلی



امام!نگاه پدرانه ات، امیدبخش فردای ما بود
و تبسّم های بی دریغ تو، پشتوانه دل های دریایی مان.

همیشه، شب های عبایت، خیسِ بارانی از ستاره بود و
صبحدم، آفتاب، بوسه بر سپیدی گلگون زخم های سالخورده ات می زد.

سلام هایت را پرندگانِ پنجره هایِ شرقی، تا دورترینِ نقاطِ
صمیمیت و مهربانی می رساندند و صبح به خیر چشم تو
را تمام قاب ها به خاطر می سپردند.

اندیشه ات، ریشه در بهار داشت و طبع بلندت روان تر از رود بود.
درختان با طرز تفکر تو سبز می شدند.
نگاه پدرانه ات، پستی و بلندی نداشت؛ یکدست، آبی آسمانی بود.

وقتی دست تکان می دادی، سیاهی ها را کنار می زدی
و پنجره هایِ تودر تو را رو به روی آینه ها می گشودی.
تمام حجم مهربانی در نگاه روشن تو خلاصه می شد.

وقتی که جهل، در جای جایِ ذهن زمین ریشه می گستراند
و ظلم در منشور زندگی، طیف های گوناگونِ انسان را در بر گرفته بود
تنها نام شورانگیز تو بود که دل ها را اسیر جذبه زیبایی خود می کرد
و دل ها را تا نهایتِ آزادگی و حماسه همراهی می نمود.


وقتی تمام چشم ها منتهی به پنجره های بسته می شدند و احساس ها
به بن بست اندوه بر می خوردند، دستی تکان دادی از دور دست فاصله؛

با دست هایی پر از عاطفه، و چه زیبا «باغ بهارآور دست خویش»
را به پرنده ها و پونه ها بخشیدی.


نگاه پدرانه ات، یادآور سال های سبزِ سینه سرخ های عاشق بود؛
یادگار روزهای حماسه و ایثار، پروازهای بی بازگشت و لاله های
سوخته در جای جای دشت؛ روزهای ترانه و آبشار.

هنوز، هر صبحدم از مناره گُل ها، اذان ها، با عطر کلام تو می وزند
و لهجه روشنِ ترانه های توست که در تمام رودها جاری است.


در سینه گرم تو، فریاد، جان تازه یافت و در چشم های
وسیع تو، آبی آسمانی، وسعتِ بی اندازه گرفت.

تو شکوه مهربانی بودی و کوهی از غرور در برابر صمیمیت رایج
چشم های تو به خاک می افتاد.


شبی که بار سفر بستی، واپسین فروغ امید را در چشم خانه هایمان
خاموش نمودی و یاران خویش را در بهتی شگرف، فرو گذاشتی.

تو می رفتی؛ تا عمق آرامشِ رنگ ها، با رقص موزون اشک ها.
می رفتی؛ با پنداری سبزتر از سپید روشن، رفتاری سبزتر
از صنوبرها و گفتاری سبزتر از زبان سوسن ها.


شبی که می رفتی، تمام باورها را با خویش بردی،
تا نبودنت را هرگز باور نکنیم.

اکنون یاران خویش را بنگر که خسته و دل شکسته، در
وسعتی رو به نیامدنت می گریند.

عاشقان خوش را بنگر که چگونه با پای پیاده عازم بهشت همیگشی ات می شوند.
یاران خویش را ببین که چه بی قرار به تو ملحق می شوند!

چه روزها که با اشاره ابروان محرابی تو، دل ها آرام می گرفتند
و با اشاره دست هایت، توفان در دل ها به پا می شد!


یادش به خیر! روزهای سبز با تو بودن، روزهایِ اشاره و ستاره
روزهای «خمینی ای امام!»

روزهای، «بی خمینی نیست خون در پیکرم» روزهای
«وای اگر خمینی، حکم جهادم دهد».


چه روزهایی بود؛ روزهایی که یارانت، غریبانه بی تو
زیستند، روزهایی را که تو منتظرایستادی تا فرزندانت را بر فراز
دست هایی از جنسِ انتظار غبارآلود، بیاورند

اما تقدیر آن شد که ما بایستیم و فرزندان تو، تو را بر فراز
دست هایی از جنس نور و نیاز و نیایش، تا آخرین نقطه آسمان بدرقه کنند
و در غربت و تنهایی مصلّی، اندوه شام غریبان کربلایی خویش را به تماشا بگذارند.




محمد کامرانی اقدام


ارسال شده در توسط محب مهدی







(اینک تو را به زمزمه، فریاد می کنیم)




تو بلندترین سایه ای بودی که با ما همسایه شدی و برج
و باورهای باستانی برای دیدنت چه سربلند مانده اند!

یک چند، مثل بارانی تند بر کویر تفته دل هامان فرو باریدی
و عطشِ نوشیدنت هنوز هم در سینه هامان شعله می کشد.


اگر تو را نمی دیدیم، هرگز به عظمت اقیانوس های بی ساحل
و کهکشان های پر ستاره دور از دست، ایمان نمی آوردیم.

روشنِ نگاهت، شب ها و روزهامان را دوست داشتنی می ساخت
و لبخندهایت، سفره های همیشه بازِ بهشتی را تداعی می کرد.


چه شکوهمند قامت می کشیدی و قبله ما را تا قبله خدا می کشاندی!
کوه های بلند، بغض های بر گلو مانده زمینند؛

آن گاه که نیامده رفتی و آشوبی بزرگ را در
گلخانه های در بسته دل هامان دامن زدی.


بودنت چقدر به رویا می مانست و رفتنت به کابوس های
پریشان؛ در باور تقویم هایی که فصل های حیات ما را
همیشه میان رویا و کابوس رقم زده اند.

بی تو ترانه ها رنگ اندوه می گیرند و قاصدک هایِ شادمان
در دست بادهای گیج مچاله می شوند.


بی تو رودهای جهان، امیدِ دریایی شان به باد می رود
و مقصدهای ناپدید، همچنان در مِهِ ابهامِ جاده ها فرو می مانند.

پس بر ما مپسند در این قرن مِه آلود، بی چراغ نگاهت، در
کوره راه های حیرت سرگردان بمانیم و سیّاره سرد
وجودمان از دمِ گرمِ مسیحایی ات خالی بماند!


اینک تو را به زمزمه فریاد می کنیم و سنگفرشی از کلمات
در زیر گام های صدامان به رقص بر می خیزند.

تو قامت می کشی و کوچه های دلتنگ، به هلهله از
سر و کول بام ها بالا می روند و لبخندهای مهربانت، بر
سر و روی شهر به لطافت باران بهاری فرو می بارد.


بار دیگر آسمان از رنگین کمان نگاهت پر می شود
گنجشکان بر شاخه ها ازدحام می کنند
و
بهاری تازه با تو آغاز می شود.

تقی متقی




ارسال شده در توسط محب مهدی






خبر، زهر است






آن صدا را ببند، و آن پنجره را!
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

کدام پرنده سوگوار در آن گوشه فرو ریخته آسمان، خون می گرید؟
می خواهم پا به پایش، جامه هایم را بدرم؛

من از خویش همین گریبان چاک چاک را می شناسم.
تنهایی ام شدید است.

دست از سرم بردار، ای صبح موهوم، ای سیاه!
این هوای ویران را چگونه باور کنم؟

اندوه، اندوه! چه کسی چنگ در کاسه چشم سماوات زده است
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

کجاست گوشه ای برای نشنیدن؟
انگار بر مزار خاک آلود خویش می سوزم.


«امام رفت»
خواب آشفته قبیله را لای لای آتشین هیچ نی لبکی بر نخواهد تافت.
فوّاره وار از چشم هایم می جَهم.

زیر پایم دریاست، اگر از نردبان سکوتم بالا بروم.
«امام رفت»
باید مثل زمان بشتابم.


آن سوتر از روزنامه های دیوانه صبح، قطعا قیامتی ست.
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کشت.

«امام رفت»؛ مثل لبخندی که از لبان شهر می رفت
ـ و من ماندم مثل بغضی که در گلویم ...
این خط تازه را چشم های من نمی فهمند.


باید آن پنجره را ببندم؛
و آن صدا را. خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

درست مثل یک آه، حوالی خزانی ام را می درَد،
امّا از من چه می خواهند این رنج های تا هنوز ...،


این شکنجه های بی گمان ...؟
کلمات، عاشقانه گریبان تاریکم را طواف می کنند.
گریانی را به دیوار سطور آویخته ام.

خرداد همیشه گلویم را می فشارد.
خرداد کلمه نامهربانی است. ببند خرداد را؛

و آن پنجره و آن صدا ...!
نه! آن صدا را نبند!
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.


حسین هدایتی







ارسال شده در توسط محب مهدی








چشم بارانی



نگار خانه ای از تبسّم را بر کتیبه لب هایت دیدم
و دل به دریای چشمان پر تلاطمت زدم.


آن روز که با تو آشنا شدم، بهار بود و گل های
احساسم تازه شکفته بود.

راستش را بخواهی، گرمی سخنانت، پیشانی ام را
ظهرِ تابستان کرده بود و با هر کلمه ای که از لبانت
می تراوید، پرنده پرنده، دلم پر می کشید.

کوچه های کاه گلی جماران حرف هایم را خوب می فهمند.
دلِ من حسینیه ای است به همان ابعادِ حسینیه تو، که هر
روز قشرهای مختلف احساسم در آن جمع م شوند؛

تو بر منبری از گُل، در اهمیت وحدت، سخنان مهمی را بیان
می داری و مشروحِ بیاناتِ تو هر شب از شبکه معراج پخش می شود.

دانش تو، سرشارِ کدام چشمه بود که سال هاست
تفسیرِ سوره حمدت در کلاس زمان روان است؟

می گویند بسیجیانِ چهارشنبه، در فیضیه درسِ اخلاقت گرد
هم می آیند و تو آن ها را به تقوای شقایق و نظم در پرورشِ دل های
عاشق سفارش می کنی. این را من نمی گویم؛

کاشی های سبزِ فیضیه، هنوز پانزده خردادی اند.
حالا ماهی های کوثر به پایت بوسه می زنند و
فرشته ها، صبح به صبح، نعلینِ زردت را با شبنم
و گلبرگ دستمال می کشند.

من این را احساس کرده بودم که باغچه خانه ات
زمستان ها هم سبز است و دیده بودم که هیبت ریاست را
روی طاقچه گذاشتی تا خاک بخورد و یک سینی چایِ شوق از سماور
زمزم ریختی و از تحیّرِ میهمانانِ اخلاصت پذیرایی کردی.

تو چنان مرتفعی که هنوز هم وقتی می خواهم بنویسمت
کلاه از سر واژه ها می افتد اما افسوس!
که تو جدا از جمارانی و چشم هایِ ما همیشه بارانی!


جواد محمدزمانی



ارسال شده در توسط محب مهدی




*****
روح مناجات
*****

ویژه نامه ولادت با سعادت امام سجاد علیه السلام





ارسال شده در توسط محب مهدی









قالَ الاْ مامُ عَلی بنُ الْحسَین، زَیْنُ الْعابدین عَلَیْهِ السَّلامُ:


ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ مِنَ الْمُؤمِنینَ کانَ فی کَنَفِ اللّهِ، وَ أظَلَّهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فی ظِلِّ عَرْشِهِ،
وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ ‏الْیَوْمِ الاْکْبَرِ: مَنْ أعْطی النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ما هُوَ سائِلهُم لِنَفْسِهِ،
و رَجُلٌ لَمْ یَقْدِمْ یَداً وَ رِجْلاً حَتّی یَعْلَمَ أنَّهُ فی طاعَةِ اللّهِ ‏قَدِمَها أوْ فی مَعْصِیَتِهِ،
وَ رَجُلٌ لَمْ یَعِبْ أخاهُ بِعَیْبٍ حَتّی یَتْرُکَ ذلکَ الْعِیْبَ مِنْ نَفْسِهِ.(1)


امام سجاد علیه السلام فرموده اند :

سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود
و روز قیامت در سایه رحمت عرش ‏الهی می‌باشد و از سختی‌ها و شداید محشر در امان است.

اوّل آن که به مردم چیزی را دهد که از آنان برای خویش می‌خواهد (آنچه برای خود می‌پسندد را به آنان عطا کند).
دوّم آن قدم از قدم برندارد تا آنکه بداند آن حرکتش در راه اطاعت خداست یا معصیت و نافرمانی او
سوّم از برادر مومن خود (به عیبی که در خود نیز دارد ) عیب جویی نکند تا آنکه آن عیب را از خودش دور سازد


تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 75، ص 141، ح 3.






ارسال شده در توسط محب مهدی
<      1   2   3   4   5   >>   >