سفر بزرگی در پیش دارم؛ می خواهم امشب
وسعت پرندگی ام را رها کنم!
باید فرصت را غنیمت شمرد!
باید این لحظه ها را قدر دانست!
میتوان پرواز را تجربه کرد؛
فقط کافی است قدری سبک تر شویم؛
آن قدر سبک کهنیروی هیچ جاذبه ای، زمین گیرمان نکند!
شب های قدر نزدیک است.
هر که داردهوس «قُرب خدا» بسم اللّه
جادّه تقرب، قدم های عاشقانه ای می طلبد.
دیگر مجال ماندن نیست!
در این سرزمین برای ما جایینیست. باید از
خود ـ این سرزمین زشتی ها ـ هجرت کنم؛
به آن دیگرم، سر بزنم. باید با تمام وجود، هجرت کنم!
از این «مَنِ» زمینی تا «آنِ» الهی، راهی نیست.
این شب ها، کوتاه ترین راه رسیدن به آن جاست.
ببارید،چشم های روسیاه من! شاید که اشک ها، آبروی
از دست رفته تان را باز گرداند.
امشب شما وظیفه سنگینی دارید.
باید هر چه توان دارید در طبق «اخلاص» بگذارید!
شما باید جور تمام تن را بکشید.
به حال دستانم گریه کنید؛ به حال پاهای ناتوانم گریه
کنید که فردا، بر پل صراط،نلغزند!
به حال شانه هایم گریه کنید که زیر بار سنگین
گناه هایم در حال شکستند!
ببارید! چشم های روسیاه من!
امشب، خدا مهربان تر از همیشه است!
امشب، خدا به این اشک ها پاداش می دهد!
این قطره های حقیر، کارهای بزرگی می کنند!
این اشک ها، خاموش کننده شعله های خشمی
هستند که قرار است تنم را به آتش بکشند!
ببارید، ای چشم های روسیاه من!
که من به مدد این اشک ها پا در جاده نهاده ام.
که من به امید این ناله زدن ها دل به دریا زده ام؛
وگرنه، دستانم تهی است و شرمساری ام را حدّی نیست!
کوله بار پر از گناهم را با مدد این اشک ها، سبک خواهم کرد!
بسوز ای دل!
بشکن ای آئینه زنگار گرفته من، بشکن که
امشب، به این شکستن نیازمندم!
تو که بشکنی، یعنی نیمی از راه را رفته ام!
یک عمر، گردن کشی کردی و مرا هم به هرجا که خواستی بردی؛
به هر کجا که اراده کردی! باید امشب بشکنی،
باید امشب بسوزی، که سوز تو کارها بکند.
تو بشکنی، چشم ها نیز می بارند، دل بسوزد، اشک ها فوّاره می زنند.
باید وقت را غنیمت شمرد، شاید هرگز به شب قدر دیگری نرسیم.