«باران حدیث»
این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است.
بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.
این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سین هاش جاری
بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی میجوشید
و از زبانش باران حدیث میبارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.
نمیدانم چرا سرنوشت اهل بیت رسول صلی الله علیه وآله وسلم
را با اشک و خون گره زده اند؟
کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت
را دیدی و با آن نگاهکودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت
را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.
سر حسین علیهالسلام را بر فراز نیزه ها به تماشا نشستی، تا به
وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای
افشاگری بنی امیه وصیت کنی.
ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.
فقه، تا همیشه وامدار روایت توست.
دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.
و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت
در گوشه ی بقیع، آرام گرفته ای.
دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید. از این پس، مردم،
آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.
از این پس، هیچ اشکی نخواهد ریخت؛
مگر در پای مظلومیت تو.
از این پس، هیچ آهی از دل بر نخواهد خاست؛
مگر در نفرین آنان که جانت را به زهر کینه ستاندند.
از این پس، همه ی مرثیه ها، اندوه تو را به سوگ می نشینند.
اینک با این چشم گریان، با این دل آتشین و بیکران اندوه، با این
جان سوخته و این جهان ماتم، چه کنیم؟!
با این روزهای تیرهتر از شب چه بگوییم؟!
ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان میکردی
و بردلهامان، داغی دیگر به امانت نمیگذاشتی!
کاش آن حادثه را به چشم نمیدیدیم!
اینک مرا به حال دلم واگذارید! بگذارید اندوه این سالهای
غربت را پشت دیوار غریب و سوخته ی بقیع بگریم.
بگذارید مزار با خاک یکسان امام باقر علیهالسلام را
با نم نم باران چشمهایم، به طواف بنشینم.
رهایم کنید تا زیارت نامه ی سراسر خون فرزندان
رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم را، با آه آتشین، ترجیع وار
زمزمه کنم و در التهاب خاکستری رنگ فراق امام بسوزم.
دیگر هیچ مرهمی، زخمهای دلم را درمان نمیکند
و با هیچ نوازشی آرام نمیشوم.
در مصیبتی چنین جانسوز، تنها راه چاره اشک است؛
اشک، این چراغ روشن دل، که در تاریکیها
راه را مینمایاند و درد را به صبوری میخواند.
آری! اشک، این یگانه دسته گلی که مزارهای بی شمع
و چراغ بقیع را آذین بسته است.
آری! بقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه ی تاریخ،
زیارتگاه دلهای عاشقی است که قرار خود را در
پس دیوار آن جستجو میکنند؛
آن جا که اشک، اجتناب ناپذیر است و سوختن ناگزیر.