اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است.
تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است.
آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده است
و پشت پلک های بسته را می کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن می خواند.
اربعین است، هنگامه کمال خون، زمان باروری عشق و ایثار
فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن و هنگامه میثاق است
و دوباره پیمان بستن و کدامین دست محبت آمیز است تا دستی
را که چهل روز از گودال قتلگاه، به امید فشردن دستی
همراه برآمده است، بفشارد؟
و کدامین سر، سودای همراهی این سربریده را دارد و کدامین دست
هست ذوالجناح بی سوار را زین خواهد کرد؟