در وفات بانوی تقوا و مهربانی، حضرت فاطمه معصومه(س)
به مرثیه می نشینیم و دست اخلاصمان را به سوی
ضریحش بر سینه می گذاریم.
بوی مرثیه می آید و شیعیان علیع) به سوگواری بانویی نشسته اند
که آوازه تقوا و دانشش زبانزد قرون و اعصار است.
حضرت معصومه (س)، هویت زنان مسلمانی است که پاک دامنی
و عفافشان را هیچ دستی آلودن نمی تواند.
کوچ جان سوز دختر امامت و خواهر هشتمین حجت خداوند
را به امت مسلمان و ولایت مدار ایران تسلیت می گوییم.
مفتخریم که میزبان بانویی هستیم که کرامتش بی بدیل است
و آیینه قلبش ضامن دل های بی پناه مردم این سرزمین.
ای بانوی آیینه و راستی! آسمان ها در سوگت باران ریزند
و زمین، رفتنت را سیاه پوش می گرید.
سلام و درود خداوند بر بانویی که چشمان معصومش
روشن ترین افق ها را نشانمان داد.
دهم ربیع الثانی، سالروز وفات ملکوتی
حضرت فاطمه معصومه(س)
را به همه مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنیم.
«عمّه سادات! سلام علیک»
به حریم حرمت می آیم، آشفته و شوریده سر، خسته و تنها، غرق در غربتی
دیرینه که هر غروب،با یاد تو در سینه ام رخنه می کند وتنها
ضریح مقدس توست که نگاه مضطرب
و نابسامان مرا آرام می کند.
به حریم حرمت می آیم تا بغض مانده در گلو را مجال شکستن دهم
و اشک را فرصتی ،تا وجودم را صاف و زلال سازد.
به سوی حریم مقدس حرمت می آیم،خسته از تمام نامردی ها و نامردمی ها،
از تمام روزمرّگی های خود،غرق در گناه.
خسته می آیم و محتاج تا با تمام تشنگی و نیاز، مانندکبوتران حرمت، مسافرانی
که از دوردست ها به امیدت می آیند و پیشانی بر ضریح مقدست می سایند
تا هم نغمه با فرشتگان،زمزمه کنم:«عمّه سادات سلام علیک»
چه قدر ستودنی است قم،آن زمان که نگاه تو بر سرش سایه افکنده و چه قدر
آبی است آسمانش، آن زمان که مناره های بارگاهت چون
دستان سبز دعا نوازشش می دهند.
چه منّتی که تو به سوی شهر ما بیایی و چه سعادتی که ساکن
دیار ما گردی!اگر نبود آمدنت و اقامت سبزت،
شهری نبود که از آن ما باشد.
به سویت می آیم تا در دریای عشق غوطه ور شوم و دلم را به امید نگاه
بلند وآسمانی ات، همرنگ دریا سازم. هرچند از راه دور
اکرم السادات هاشمی پور
بانوی نور و نافله
صدای دسته های عزادار، چرخ بی تابانه کبوتران
در آسمانِ کدر، صدای سنج و زنجیر و گام هایی خسته
که شهر در ردّ عبورشان مچاله می شود.
ملائکِ مغموم که سر بر دیواره های ممکنات می گریند
و طیفی از غم که شهر را در خود شناور می خواهد.
تو را کدام پنجره باز خواهد شناخت.
عطر نفس هایت مرا به یاد بهارهای ناممکنم می اندازد.
تو نورانی ترین خورشیدی که بر کائنات
درخشیدی؛ افولت را چگونه باور کنم؟
چشمانت، شبچراغ های روشن ایمان شهرند
و بوی حریمت، بوی بهشتی جاری است.
گویی تکّه ای از خاک به افلاک پیوسته است.
تکّه ای از خاک، بوی عروج گرفته است.
... و تکّه ای از خاک، چگونه به خود جسارت
داده است تا تو را در آغوش بگیرد
و تو چگونه در خاک فرو خمیدی، بی آن که بدانی
لباس شهر، از این پس لباس عزاست و چشم هایمان تا ابد ماتم زده؟!
بال های کدام ملائک، پرنیان راهت خواهد بود
و کدام مسیر تورا تا آسمان عروج می دهد.
می خواهم چشم هایم را قربانی کنم.
می خواهم دهانم را به ستایش تو وا دارم.
می خواهم از تو بگویم، بنویسم و در یاد توجاری شوم و اشک بریزم.
چگونه است که از بزرگی ات نمی توانم سرود؟کلمات از دستم
فراری اند.کلمات از نورِ نام تو ذوب می شوند.
کلمات استعداد بیان شکوه تو را ندارند.نامت از بوی بابونه های
تازه سرشار است.نامت از بهارهای داغ خورده می سوزد.
نامت مرا به یاد سکوت و صبر می اندازد و چه
اندازه بزرگی و چه اندازه سرشار و بی نهایت!
چگونه بر سر بکوبم؟ گریبان چاک کنم؟
خاک عزا بر سر بریزم؟
چگونه؟...
مرا به حال خود بگذارید تا از این پس، سایه ای باشم
بر ستون های پوسیده مرگ؛
سایه ای که حتی قدرت اندک شناخت عظمت
بانوی نور و نافله را تا ابد نخواهد داشت.
نفست بوی یاس می دهد
و تو آرام آرام نفس هایت را در فضای بیت النور رهامی سازی.
بهاری ات ریخت.
سرخی چهره ات در پرتو شمع های فرو خورده
رو به زردی می رود و شعله های نگاهت
اندکی تا خاموشی فاصله دارند.
نفست بوی یاس گرفته است. یک چشم به مشهد
کاظمین دوخته ایچشم دیگر به مشرق خراسان.
بهاری شدی در آغوش پاییز.
غربت، ریشه های امیدت را جویده بود.
دیگر نفس هایت بوی یاس گرفته اند.سوارانی از
سمت نور می آیندهیچ کس نمی داند آنها کیستند.
چون برگ گلی بر نسیم دست هایشان
سوار می شوی؛ تو را به خاک می سپرند.
طیبه تقی زاده