بزرگداشت امام هادی(ع) واعلام انزجارازهتاکین به ساحت مقدس ائمه علیهم السلام
درسوگ خورشید {ویژه نامه شهادت امام علی النقی الهادی(ع) ویژنامه سال91)
ویژه نامه شهادت مشعلدار هدایت ، امام هادی (ع)( سال90)
ویژه نامه شهادت امام هادی علیه السلام(ویژه نامه سال 89)
مقالات و سایر مطالب مرتبط
غروب سامرا
گویی غروب نابهنگام «سامرا» فرا رسیده است!
نگرانی از نبض لحظه ها می بارد.
تشویشی سنگین، بر شهر حکمفرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرا رسیده است و
آسمان به میهمان تازه خود خوش آمد می گوید؛
میهمانی که غرق در هاله سبز شهادت، آرام و مطمئن،
به سمت عرش الهی گام برمی دارد،
میهمانی که از قامت دلارای علوی اش
عطر حضرت رسول صلی الله علیه و آله می آید؛
عطر مدینه، عطر غربت غریبانه سامرّا!
آه، چه کردند سیاه جامگان با این هدیه الهی
با این بهار سبزپوش جاودانه!
چه کردند با یادگار رسول الله صلی الله علیه و آله ؛
یادگاری که چلچراغ هدایت فرا راه گم کردگان حقیقت بود
و متوسلین آستانش به رستگاری دست می یازیدند.
چه آزمون دشواری داشت این آیینه شکوه خداوند:
آنجا که «شیرها» با تمام درندگی
رام حریم حرمت نامش گشتند.
آنجا که «تیرها» به برکت دست هایش به پرواز درآمدند.
آنجا که «شعرها» برابر قامت آسمانی اش، قافیه باختند.
آنجا که دیوارهای «سامرا» نتوانست مانع از انعکاس
پرتو جمال علوی اش در جهان شود.
و آخرین آزمون، چه آزمونی تلخ، امّا شیرین بود؛
به شیرینی شهادت، به شیرینی وصال!
... و چقدر مظلوم، چقدر غریب، چقدر نابهنگام،
دل به عروج واپسین سپرد!
بسوزم از دل و جانم ، برای حضرت هادی
ز زهر کینه جان داده ، فدای حضرت هادی
به زهرا تسلیت گوییم ، عزای نور عینش را
همان که کشته شد مظلوم ، غریبانه به سامرا
چنان از زهر نامردان ، ازو سوزانده شد پیکر
که هر دم ناله سر میداد ، کجایی سوختم مادر
ببین مادر ببین مادر ، که سر تا پا شرر گشتم
چو فرزندت حسن من هم ، ببین پاره جگر گشتم
ز بس مظلوم بودم من ، شدم از غصه آکنده
عدو در پیش چشمانم ، زکینه قبر من کنده
ببین مادر عطش گشته ، به من غالب در این غوغا
دم آخر کنم گریه ، به یاد روز عاشورا
میان مقتا عشقش ، حزین و خونی و عریان
حسینت ناله سر میداد ، انا العطشان انا العطشان
ز بسکه تشنگی غالب ، شده بر سبط پیغمبر
حسینت دود می دیده ، همه جا را دم آخر
مولا!
ای آیینه هدایت الهی!
درود خداوند بر تو باد در چنین روزی که عرش،
به یادمان شهادتت، به سوگ نشسته است!
درود خداوند بر تو باد، در چنین روزی که «مدینه»
به یاد فراقت، گیسو به خاک بقیع می ساید!
درود خداوند بر تو باد، در روزی که قدم به عالم
خاک نهادی و قدم از عالم خاک برداشتی!
درود خداوند بر تو باد و چلچراغ هدایتت،که هنوز هم
روشن و نورانی، فراراه حقیقت پویان پرتوافشانی می کند!
مولا! ما را به برکت نامت شفیع باش؛
یا وجیهاً عند الله اشفع لنا عند الله!
سید علی اصغر موسوی
امروز از روزهای خاص خداوند است که در آنْ دوست داران
اهل بیت در غم شهادت امامی به سوگ نشسته اند
که فروزان تر از خورشید تابان، با تابش انوار علم و حکمت الهیِ
خویشْ بر سر جویندگان حقیقت و معرفت، به هدایت آنان پرداخت.
در سال روز شهادت امام هادی علیه السلام دل هایمان زخمیِ فراق آن پیشوای
کوچ کرده از خیل زمینیان به سوی محفل آسمانیان است.
دهمین نور هدایت و امامتْ با رفتنش نشتری دیگر از جنس
عشق بر جام پاره پاره دلمان وارد کرد.
آری، اینک امام هادی علیه السلام دعوت حق را لبیک گفته
و عاشقان و دوست داران ولایت را، به درد هجران خویش مبتلا ساخته است.
اندوه، چون خونی فشرده، در شقیقه های زمان می دود.
تاریخ، ملتهب و پریشان می تپد.
باد، خاکسترنشین حادثه، می وزد. بوی شیون، هوای ناهنگام
این حوالی را شکافته است.
نفسی نیست؛ زهر در شریان های خورشید قد می کشد.
چهل و دومین بهار عمرش، پر پر می شود.
سامرا، در جذر و مد حادثه، ناآرام بر سر می کوبد؛ چهل و دومین بهار،
پشت پلک های خورشید، به پایان نمی رسد و در خزان می پیچد.
حنجره ام را گشوده ام تا فریادهایم را بشنوند، حنجره ام را گشوده ام
تا با صدای فرو ریخته ام، خواب حادثه را بیاشوبم.
حرامیان، چه گستاخانه شانه های پرصلابتت را در خاک های سامرا
ته نشین کردند؛صدای سرشارت را؛ اما نه! هنوز پنجره ای هست؛
هنوز بال های خورشید، گسترده است.
زهر، در یاخته های روز رویده است.
توانی در زانوانش نمی یابد.
بر سجاده خویش فرو ریخته، با حالی غریب و
اندوه خویش را بر شانه های خاک فرو گذاشته است.
ایستاده است و منتظر، تا با طنین بال ملایک، سفر خویش را به ملکوت
آغاز کند. ایستاده است و کوچه های نامردی، آتش گرفته است.
ایستاده است تا زنجیره های رسوا را از هم بگسلد.
ایستاده است تا شهادت، چون بهاری پیش رو، با بوی
گل هایسوخته، رو به رویش آغوش بگشاید.
زهر، در رگ هایش می دود و خورشید، رفته رفته خاموش می شود.
بوی شیون، بر شاخه های رها شده شهر می پیچد.
درسوم رجب آن سال، غمی سنگین و جانکاه بر دل سامراء افتاده بود.
آسمان و زمین می گریستند. دقیقه ها و ثانیه ها نای حرکت نداشتند.
آثار سم لحظه به لحظه در وجود مبارکش ظاهر می شد
و
عروج ملکوتی آن حضرت را خبر می داد.
امام نور و هدایت، تنها و غریبانه به دست بدترین مردمان جان می داد.
آه از ستم ظالمان!
آه از مظلومیت و غریبی ات که غربت
بقیع وتوس را یادآوری می کرد.
تنها دست های مهربان فرزندت ـ امام حسن عسکری ـ همدمت بود
و یاریگرت، سلام بر لحظه عروجت به سوی نور و رحمت!
سلام بر اندیشه های الهی و نابت که هدایتگر گم کردگان راه بود
و سلام بر شهادتت که داغی سنگین و همیشگی بر دل مؤمنان نهاد.
سامرا، شهر خفته در خفقان
سامرا، معکوس نام خود را بر او عرضه داشته است:
اندوه عالم جمع شد در کسی که دید... و او آن را دید.
متوکل، امام را در سامرا سکونت داده است؛
اما کدام سامرا و چه سکونتی!
امام دید و تحمل کرد. او این شهر خفته در
خفقان را تماشا کرد و تاب آورد؛
آن چنان که صالح بن سعید چون به دیدارش آمد و او
را در آن خانه محقر دید، با بغضی اندوهناک زمزمه کرد:
«این ستمکاران، همه تلاش خود را برای خاموش کردن
نور شما به کار گرفته اند و برای پنهان داشتن مقام
تو، به هر حیله ای متوسل می شوند.
چگونه باور کنم شما را در چنین جای حقیری منزل داشته باشند؟!
جایی که محل آمد و شد گدایان و غریبان بی نام و نشان است!»
امام علیه السلام اشک های دل و دیده را فرومی خورد.
پاسخ می دهد: (پسر سعید! آیا هنوز قدر و
منزلت ما را در این حد گمان داری؟!
آیا گمان می کنی این با رفعت شأن ما منافات دارد؟
مگر نمی دانی کسی را که خداوند، بلند و عظیم بدارد،
به اینها پست و حقیر نمی شود؟!)
آن گاه پرده های دنیا را با اشاره ای به مقابل کنار
می زند و ابن سعید را به تماشا می خواند.
بستان هایی از سبزه زار و باغ هایی از انواع میوه
نهرهایی روان و... آن گاه آرام و متین در میان بهشت
و شگفت صالح می فرماید:
(ما هرجا که باشیم، این طبیعت و این کائنات از برای ما مهیاست).
محبوبه زارع