سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار

 



***** ویژه نامه اربعین حسینی
*****

باساربان بگوئید احوال حال چشمم،تا بر شتر نبندد محمل به روز باران







ارسال شده در توسط محب مهدی

 






بلاخره تمام شد

تمام شد آن روزهای پر عطش

آن روزهای پر هراس کودکان


آن پدره دری ها ، آن حرمت شکنی ها

سیلی خوردن ها ، تازیانه خوردن ها


تحقیر شدن ، سنگ باران شدن

روزهای غم انگیز عبور از شام


آن روزهایی پر درد اسارت

روزهای ایستادگی در مقابل ظلم


روزهای خطبه خوانی زینب شکسته دل

روزهای زخم زنجیر بر دستهای حضرت سجاد


حالا کاروان به کربلا رسیده

به دیار شقایقها و لاله های پرپر


وقت است که زینب عقده گشایی کند

وقت است که رباب با اصغرش خلوت کند


وقت است که لیلا به وسعت آسمان اشک بریزید

وقت است که سجاد علیه السلام با پدرش درد دل کند


کاروان رسیده است و دیگر کسی نگران اشک هایش نیست

دیگر نیازی نیست بغض ها را در گلو فرو خورند


دیگر نیاز نیست که برای حفظ خون عاشورائیان

بی صدا و پنهانی اشک بریزند


صدای های های گریه های تمام دشت کربلا را می لرزاند

و خون سرخ شهیدان از زمین پر بلای کربلا فوران می کند

و اینچنین قیام سرخ حسین بر جبین تاریخ تا ابدیت حک می شود


السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

و علی انصارو الاحباب الحسین



ارسال شده در توسط محب مهدی

 






بلاخره تمام شد

تمام شد آن روزهای پر عطش

آن روزهای پر هراس کودکان


آن پدره دری ها ، آن حرمت شکنی ها

سیلی خوردن ها ، تازیانه خوردن ها


تحقیر شدن ، سنگ باران شدن

روزهای غم انگیز عبور از شام


آن روزهایی پر درد اسارت

روزهای ایستادگی در مقابل ظلم


روزهای خطبه خوانی زینب شکسته دل

روزهای زخم زنجیر بر دستهای حضرت سجاد


حالا کاروان به کربلا رسیده

به دیار شقایقها و لاله های پرپر


وقت است که زینب عقده گشایی کند

وقت است که رباب با اصغرش خلوت کند


وقت است که لیلا به وسعت آسمان اشک بریزید

وقت است که سجاد علیه السلام با پدرش درد دل کند


کاروان رسیده است و دیگر کسی نگران اشک هایش نیست

دیگر نیازی نیست بغض ها را در گلو فرو خورند


دیگر نیاز نیست که برای حفظ خون عاشورائیان

بی صدا و پنهانی اشک بریزند


صدای های های گریه های تمام دشت کربلا را می لرزاند

و خون سرخ شهیدان از زمین پر بلای کربلا فوران می کند

و اینچنین قیام سرخ حسین بر جبین تاریخ تا ابدیت حک می شود


السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

و علی انصارو الاحباب الحسین



ارسال شده در توسط محب مهدی

 







سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی

که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی


سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!

سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!


زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!

که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی


اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو

خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی


سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم

که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی


اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس

که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی


چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده

که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی


به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب

سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی


خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند

که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی


گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل

گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی


قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا

به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی




ارسال شده در توسط محب مهدی

 






اربعین که می‏آید، باید از زینب گفت؛

از حاصل زخم‏ها و نمازهای نشسته‏ ای

که هنوز او را به یاد دارند.


اربعین می‏آید؛ اما تلاوت زیبایی را

تنها در چشمان زینب علیهاالسلام باید جست.
 


اربعین می‏شکفد و نام زینب گل می‏کند.

زینب از آن چه یزیدیان شرم‏زده هراس داشتند هم بالاتر بود.


زینب علیهاالسلام ، با خطبه‏ای از غربت

در میان هلهله زنان شام، گل گریه کاشت.


اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است.

فرزند مکه و منا ـ زین‏ العباد ـ آمده است؛


پیک انقلاب‏گر، برای شامیانی آمده است

که دل‏هاشان از بنای مسجد دمشق هم سخت‏تر بود.


اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار

و وارثان خون و روشنی.


چهل روز پیش ...

چهل روز از اشک‏های کربلا می‏گذرد؛

قطراتی که حاوی پیام فتح‏ اند و دلاورمردی.


امروز «جابر» و «عطیه» خود را

به مدفن حنجره آزادگی رسانده‏ اند.


در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی می‏شود،

حدیث خون و پیروزی است.





ارسال شده در توسط محب مهدی

 





در غروب عطش آلود، وقتی برق شقاوت

خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست.


وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سم‏ها پیچید

و آنگاه که خیمه‏ها در رقص شعله‏ها گم شدند،


جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند.

هشتاد و چهار کودک و زن،

در ازدحام نیزه و شمشیر، از ساحل گودالی

که همه هستی‏شان را در آغوش گرفته بود گذشتند.


تازیانه در پی تازیانه، تحقیر و توهین و قاه‏قاهی که

با آه آه کودکان گره می‏خورد، گستره میدان شعله‏ور را می‏پوشاند.


دشمن به جشن و سرور ایستاده است

و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه ‏های آراسته،

به انتظار کاروانی هستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم،

با شکسته‏ ترین دل و تاول‏زده ‏ترین پا،

به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده آمده است.


زنان با تمامی زیورآلاتشان به تماشا آمده ‏اند.

همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه،

همه سرها فرو شکسته است.


اما خروش رعدگونه زینب ‏علیها السلام، آذرخش خشم سجادعلیه السلام

و زمزمه حسین‏ علیه السلام بر نیزه، همه چیز را شکست.


شهر یکپارچه ضجه و اشک و ناله شد و باران کلام زینب

جان‏ها را شست و آفتاب را از پس غبارها

و پرده‏ها به میهمانی چشم‏های بسته آورد.


چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه

از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید

و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت.


خونی که آن روز در غریبانه ‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین،

در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد

و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند.


چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستی،

داغدار مظلومیت‏ حسین‏ علیه السلام شد.


چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است،

مرز رسیدن به تکامل است


و مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمی‏شناسیم

و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید.


اینک، چهل روز است که هر سبزه می‏روید، هر گل می‏شکفد،

هر چشمه می‏جوشد و حتی خورشید در طلوع و غروب،

سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است.


چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلب‏ها شراره می‏زند.

آنان که رنج پیمان‏شکنی بر جانشان پنجه می‏کشید


و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه و اشک و اندوه بودند

و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه

و دود خیمه ‏های نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته‏ اند، بر خویش شوریده ‏اند.


شلاق اعتراض بر قلب خویش می‏کوبند و اسب جهاد زین می‏کنند.

چهل روز است که یزید جز رسوایی ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادی نشنیده،


چهل روز است استبداد بر خود می‏ پیچد و حق در سیمای کودکانی داغدار

و دیدگانی اشکبار و زنانی سوگوار رخ نموده است.


اینک، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذری است

که در تفتیده ‏ترین روز در صحرای طف

در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد.






ارسال شده در توسط محب مهدی
ارسال شده در توسط محب مهدی
ارسال شده در توسط محب مهدی

 








«یک اربعین با چلچله ها»





قدیمی ترها می گفتند که اگر چهل روز غربت بر جنازه مظلومی

بگذرد، یک چلچله از راه های دور، خودش را به روز اربعین او

می رساند تا وارث غم جاویدان او شود!


اما تا به حال بر عزای هیچ مظلومی چون حسین علیه السلام

این همه چلچله با هم زیارت اربعین نخوانده بودند.


شنیده بودم که اگر کسی بتواند در چهلمین روز اندوه عاشقی

با جرعه ای آب، لب چلچله از راه رسیده را تر کند

و خستگی را از بال و پرش برباید،چهل روز بر او

نمی گذرد که حاجتش روا می شود!


اما گویا این چلچله های ماتم گرفته دور فرات، روزه عطش

گرفته اند که حتی لب فرو بسته اند از آب چشمان شان.

چلچله ها را از آن جهت این گونه نامیدند که الفتی دیرینه

با فراق های چهل روزه دارند و از این چله غم به آن چله

غربت سر می کشند و اندوه باز ماندگانِ عزیز از

دست داده را با خود می برند!


اما این بار، غم غربت چلّه، آن قدر سنگین است که از

صبر و توان دل چهل چلچله هم بر نمی آید و هیچ چلچله ای

نمی تواند اندکی از غصه های چهل روزه

زینب علیهاالسلام را با خود ببرد!
 

داغی که قد زینب علیهاالسلام را که عصاره صبر و

بردباری است، به خمیدگی نشاند، با چلچله های

دل سوخته چه خواهد کرد؟!


گوش کن که چگونه چلچله ها در کنار آن قبر کوچکِ

پشت خیمه های نیم سوخته، هم صدا شده اند؛
 


با مویه های مادرانه ای که تلاش می کند کودکش

را به بهانه آبی که سوغات اسارت چهل روزه اش است،

از خوابی که با لالایی تیر سه شعبه حاصل شده، بیدار کند!


کمی آن سوتر را نگاه کن، که چگونه چلچله ها، پا به پای

دختر بچه های یتیم، از این سو به آن سو می دوند

تا شاید نشانه ای کوچک از گمشده هایشان بیایند!
 


نشانی از آن عبایی که جنازه تکه تکه شده علی اکبر علیه السلام

را در آن پیچیدند و بر شانه های خسته جوانان بنی هاشم

به سوی خیام آورده شد، نشانی از آن مشک

پاره ای که هرگز باز نگشت


نشانی از آن نیزه ای که عمو از پهلوی قاسم علیه السلام

بیرون کشید، نشانی از آن عمو و خیمه ای که شکست

نشانی از آن قنداقه خونینی که در آتش خیمه ها سوخت


نشانی از آن آستین خونین عبداللّه علیه السلام که بر

دست بریده اش باقی ماند، نشانی از آن انگشتری

که با انگشت بریده به غنیمت رفت و ... .


صبر کن و طاقت بیاور! این قصه اربعین

چلچله های کربلا، سرِ دراز دارد!


تو که هنوز چلچله های جان داده در گودال را ندیده ای

که چگونه سر سودایی خویش بر خنجر خونین افتاده

بر زمین می کشیدند!


تو که هنوز با چلچله های بازگشته از علقمه حرف

نزدی که بدانی چه چیزی میان دست ساقی

و مشک آب فاصله انداخت!


تو که هنوز با چلچله های عزادار خیام آتش گرفته

همراه نشده ای که بفهمی تاول دست های سوخته ای

که با تازیانه به خون می نشیند، چه رنگی دارد!


می بینی که چه اربعین سختی در پیش است!

حتی برای چلچله هایی که عاشورا را ندیده اند و در این

چلّه اسارت، با سر بریده و سنگ و خرابه و لب خونین آشنا نشده اند!


نزهت بادی








ارسال شده در توسط محب مهدی

 





عاشورای مکرّر





اربعین، عاشورای مکرر است؛

روز زخم خوردن دل های بی پناه

روز خون گریه کردن چشم هایی غریب.
 


اربعین، خزان سرو قامتان بی کفن کربلا است.

اربعین، فصل تنها شدن دل، غریب شدن گل های

حسین علیه السلام و شکستن بغض آسمان است.


اربعین را تمام لحظات سرخ به ماتم نشسته اند.

اربعین، سرّی است بین خدا و عشق، بین عشق

و دل دردمند زینب؛


زینبی که بر فراز بلندترین قله مصیبت گریست و

غم فراق برادر را با تمام جان ضجه زد.


اربعین، فریادهای خاموش مانده و بغض های

حبس شده در گلوی زمین است.


چهل روز از دیدار عاشقانه تو و بهشت می گذرد

و ما، چهل روز را نم نم از غم فراق تو گریسته ایم،


ای معنای بلند عشق!

ای حماسه آفرین جاویدان!


غم هجران تو، دل زمین را به درد آورد

و کمر آسمان را خم کرد.


تو در کدامین بهشت جای گرفته ای که این همه

عاشق را در حصار خاکی دنیا به ماتم خود نشاندی؟


تو سرآغاز اولین سطر شهادتی، ای بهشت مانا!

ای بی کران تر از دریا و مهربان ترین آبی ها!


اینک بهار در غم فراق تو، سیاه پوشیده است و

نگاه سرخ لاله ها در سوگ تو، به سیاهی نشسته است،

ای سپیدتر از یاس های سپید!


نخل ها در ماتم تو، سر بر زانو گذاشتند و چهل روز

را اشک ریخته اند و شرم سار از هیبت تو

به پایت سر تعظیم فرود آورده اند.


ای ماندگارتر از آسمان، ای جاری تر از لطافت باران

و ای روح بهاری قرآن! نگاهت، فرات جاویدان است.


هنوز نیزه ها، به خون تو آغشته اند و در انتظار روزی

نشسته اند، تا غربتت را شاهد باشند.


ای غریب ترین فریاد کربلا!

هنوز در تب عطش شما فرات، زیر سؤال است.


اکرم السادات هاشمی پور






ارسال شده در توسط محب مهدی
   1   2   3   4   5      >