پس از شهادت امام حسین علیه السلام:
دشمنان اهل بیت پس از شهادت جان سوز امام حسین علیه السلام و یارانش ، دست از جنایات خویش برنداشتند، بلکه در این روز غم آلود جنایت هاى دیگرى مرتکب شدند که به اختصار بیان مى کنیم :
1 - غارت خیمه ها
سپاه عمر بن سعد، به ویژه دسته نابکار شمر، پس از شهادت امام حسین علیه السلام به خیمه هاى آن حضرت یورش برده و خیمه ها را غارت کردند و چهارپایان ، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراکى ها را به یغما بردند. آنان ، حتى حریم اهل بیت علیه السلام را مراعات نکردند و زیور و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى که زنان اهل بیت علیه السلام به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنایت کارى شمر و گروه نابکارش شکایت کردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد که از غارت خیمه ها دست بردارند.( 1) از حمید بن مسلم روایت شد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پیادگان ، از خیمه ها گذشتیم تا به على بن الحسین علیه السلام رسیدیم که از شدت بیمارى از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند: که این بیمار را هم بکشیم ؟من گفتم : سبحان الله چه بى رحم مردمید شما. آیا این کودک ناتوان را هم مى خواهید بکشید؟ همین بیمارى که بر او عارض شده ، او را کافى است . به هر طریقى بود آنان را از کشتن على بن الحسین علیه السلام بازداشتم ، ولى آن بى رحم ها پوستى را که آن حضرت بر آن خفته بود بکشیدند و به یغما بردند.(2)
برای مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید
خورشید فرار کرده است... پشت افق پوشیده از خون سرخ
پنهان شده است و ماه مانند چشمانى اشک آلود، خونبار طلوع کرده است...
قبایل همچنان به خیمه ها هجوم مى آورند و در آنان آتش مى افکنند.
و آتش مانند دهان هاى گرسنه اى، جنون آمیز زبانه مى کشد و همه چیز را مى بلعد.
گرگها زوزه مى کشند... به برّه هاى کوچکِ ترسان، حمله ور شده اند...
شیاطین با فرشتگان به نبرد برخاسته اند.
و فریادهایى برخاسته است.
- بزرگ و کوچکشان را نابود کنید.
گرگها به خیمه اى هجوم آورده اند که در آن جا جوانى بیمار است
و نمى تواند از جاى برخیزد... ابرص شمشیر خود را مى کشد...
همچنان تشنه خون است... شخصى از قبایل او را سرزنش مى کند:
- آیا نوجوانان را مى کشى؟ این نوجوانى بیمار است.
- ابن زیاد دستور داده که باید تمام فرزندان حسین کشته شوند.
و زینب چون پدر شجاع خویش جلو مى آید.
- او کشته نمى شود مگر آنکه اوّل من کشته شوم.
و منادى ندا مى کند که هنگام تقسیم غنایم است.
پس قبایل در تصرّف سرهاى بریده به نزاع مى پردازند تا به
واسطه آنان به ابن زیاد، حاکم شهرِ نیرنگ تقرّب جویند.
سرها بر بالاى نیزه ها قرار مى گیرند. کاروانى از عمالقه به حرکت
درآمده است که پیشاپیش آنان سر نواده آخرین پیامبر قرار دارد.
روح جوان بیمار از مشاهده این احوال در حال پرواز از کالبد است.
عمّه اش با این سخن دیواره هاى زمان را درهم مى کوبد:
- مالى اراک تجود بنفسک یا بقیة جدى...
لخته هاى خون و پیکرهاى پراکنده شده و شمشیرهاى شکسته
و نیزه هاى فرو رفته در ریگها... حاکى از حماسه بزرگى است،
حماسه اى که آن را مردانى تحقق بخشیده اند که مرگ را به
زانو درآورده اند و در قلبِ مرگ، چشمه هاى حیات را جوشانده اند؛
و پرده از راز خلود و جاودانگى برداشته اند.
زنى که پنجاه سال از عمرش گذشته است، به سمت جنازه اى
حرکت مى کند که آن را مى شناسد. از کودکى با او بزرگ شده
و در بزرگى او را مراقبت نموده و اکنون آن را پاره پاره
در زیر سمّ اسبان دیوانه مى بیند.
((زینب)) کنار قتلگاه آخرین نواده پیامبر مى آید. پیکر چاک چاک،
بى حرکت است. روح او که قبایل را متحیّر ساخته از تن مفارقت کرده است.
زینب دستان خود را زیر بدن برادر قرار مى دهد... چشم خود را به
سمت آسمان مى دوزد... به سوى خدا... و با چشمانى گریان چون ابر بهار مى گوید:
- ((الهى تقبل منا هذا القربان)).
و ((سکینه)) خود را بر پیکر پدر مى افکند و آن را در آغوش مى گیرد.
و در حالت ویژه اى از ارتباط با خداوند قرار مى گیرد.
صدایى مى شنود که از اعماق ریگها بلند است... همهمه اى آسمانى
و عجیب که شباهت به صداى پدر سفر کرده اش دارد:
شیعتى ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونى او سمعتم بغریب او شهید فاندبونى
قبایل با کوله بارى از ننگ.... ننگ ابدى.... قصد برگشتن به کوفه را دارند...
و ((سکینه)) همچنان جسد خونین پدر را در آغوش گرفته است.
قبایل بیابانگردِ بى فرهنگ، هجوم مى آورند و او را به زور
و با سرنیزه کشان کشان بر ناقه سوار مى کنند.
بیست زن داغدار و یک جوان بیمار و چند کودک بى سرپرست،
غنیمتى است که قبایل در طولانى ترین روز تاریخ به دست آورده اند.
و امّا سرها در میدان مسابقه قرار گرفته اند و لشکریان مى کوشند
تا به واسطه آنها به ارقط، حاکم شهرِ شهره به نیرنگ، تقرب جویند.
قبایل، ساحل فرات را ترک مى کنند... فرات را تنها رها مى کنند
تا در بیابان همچون مارى سرگردان در پیچ و تاب باشد.
و موکب اسیران نیز حرکت کرده است و با چشمانى غمگین به پشت
سر به اجساد پراکنده اى مى نگرد که بر بالاى ریگهاى بیابان
چون ستارگانى خاموش افتاده اند...
سرانجام آن بیابان را پشت سر مى گذارد و سکوتى سهمگین
بر آن صحرا حاکم مى گردد و فقط ناله اى از اعماق آن زمین
شنیده مى شود؛ زمینى که به رنگ ارغوانى درآمده است.
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم
خون پاک تو، حیات دگر قرآن است
دین ز خون بدنت جامه گلگون پوشید
گرچه در دامن صحرا بدنت عریان است
حوض کوثر شود از اشک محبان تو پر
ساقی اش دست خدای اَحد منّان است
هرکه را نیست به دل داغ تو، داغش به جگر
هر کجا نیست عزاخانه تو زندان است
کفن عاشق تو، پیرهن سینه زنی است
خاک زنجیرزنت، درد مرا درمان است
آب تا روز قیامت جگرش می سوزد
که تو خود خضر حیاتی و لبت عطشان است
اولین روضه جانسوز تو را خوانده خدا
اولین گریه کن تو پدر انسان است
حَیَوان بهر تو گریند، خدا می داند
منکر گریه به تو پست تر از حیوان است
چه به دوزخ ببرندش، چه به گلزار بهشت
چشم “میثم” به جراحات تنت گریان است
سازگار
لجه ای از بحر کلام نورانی سالار شهیدان
قال اباعبدالله الحسین علیه السلام
اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا
امام حسین علیه السلام می فرمایند:
اى مردم در خوبى ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید
و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
(بحارالأنوار، ج 75، ص 121)
موسم عاشورا
سلام بر زمزمی که از کربلا میجوشد.
سلام بر موسم عاشورا.
سلام بر غزلهای عاشقانه حسینی.
سلام بر سجاده های مرطوب گریه.
سلام بر ترکهای قلب حزن و اندوه. سلام بر سفینه بر ساحل نشسته.
و سلام بر شما که در قامت شمشیر و در هیبت نور به خیمه های
آه و گداز پیوسته اید و مهیّای کارزار شده اید.
سلام بر شما کربلاییان، تاسوعاییان و عاشوراییان؛
مقتل خوانیتان قبول درگه حق باد.
بخوانید این زیارت را، بگریید این زیارت را و فریاد کنید که این شرمساران
ابدی ننگتان باد. آن کدام آتش است که شما را بسوزاند تا رسوای جهنمیان شوید.
راه حسین، راه دل است و هرگاه عاشقی به دل توجه کند، او
را مییابد. آری، قبر او در دلِ دوستداران اوست.
سلام از راه دور و از نزدیک بَهرِ او بُوَد یکسان بلی، قبر شریف او دِل اهل یقین باشد.
بیاییم در مکتب انسان سازِ او، از اکسیر محبتش مس
وجودمان را طلای ناب و زر خالص گردانیم.
تو را ز باب حسینی بَرند جانب جنّت تو را که عاشق اویی، تو را که شیعه اویی
در راهِ خدا چو نیست شد هستِ حسین
شد عالم هستی همه پابست حسین
نجوا با عاشورا و سخنی در ابعاد و اکنون را با یاری بس گران
و طاقت سوز، از اندوهان و تجربه ها و چگونگی رویدادها... .
دوست دارم با عاشورا نجوا کنم، و در معبر جلیل
این حضور عظیم، سر بر آستان لحظه های صیرورتهای متعالی
نهم، و فیضان ایات عدل را در این منشور خونین لمس کنم
و دردهای تراکم یافته در استخوان انسان محروم
و مظلوم را، و مظلومیت تعالیم مغفول و مکتوم
را ، با فریاد باز گویم،
و همه ی بیدادهایی را که ستمدیدگان رفته است
و می رود - دوباره - در گوش عاشورا زمزمه کنم،
و خون دلی را که برگونه های انسان بی پناه روانست
بر لوح عاشورا بنگارم ... و لحظه هایی در
جاذبه ی این حضور شگرف انسانیت محو گردم
عاشورا حضور شگرف انسانیت است در هر جا و هر روز...
عاشورا مائده ی بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار ...
عاشورا محتوای راستین زمان است، در ملکوت زمین...
عاشورا ضربان قلب خورشید است، در سینه ی خاک ...
عاشورا صیرورت روح کلی است ، در تکاپوی پرشکوه تکلیف...
عاشورا تجسم اعلای وجدان بزرگ است ، در دادگاه روزگار...
عاشورا ذات متعالی ارزش است، در مقایسها، هر مقیاس...
عاشورا عظمت سرشاری لحظه هاست، در فوران بزرگ سپیده...
عاشورا حضور نور است، در سیطره ی بی امان ظلمت...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است، در تجلیگاه ایمان...
عاشورا جاری سیال مناجات است در محراب حماسه...
عاشورا طواف خون است، در احرام فریاد...
عاشورا تجلی کعبه است ، در میقات خون...
عاشورا بلوغ روز است، در استلام آفتاب...
عاشورا شفق خونبار است، در فجر آگاهی ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است ، در کالبد آفاق...
عاشورا بارش خونین لحظه هاست، بر ارواح خروشان...
عاشورا نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست.
در کاروان دراز آهنگ زندگی ها و عبورها...
عاشورا نجوای بزرگ صخره هاست، در دشتها و هامونها
عاشورا باز خوان تورات و انجیل و زبور است ، در معبد اقدام...
عاشورا ترتیل ایات قرآن است، در الواح ابدیت ...
عاشورا دژ نگهبانی تعالیم وحی است، در آفاق زمان ها ...
عاشورا خون خداست، جاری رگهای تنزیل ...
عاشورا اعلان ان الله یأمرُ بالعدل است ، و پشتوانه لیقوم الناس بالقسط ...