سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار





سوگواری

خداحافظ!
نفست بوی عبور گرفته است.
تکه های نگاهت را بر پرچین های سوخته شهر
گذاشته ای و رفته ای تا شهر، در شرم
دیرسال ناسپاسی آتش بگیرد.

خداحافظ!
تو و این اندوه سرشار، تو و این کوچه های
بی رحم، تو و سرشاری صبری شگفت.


خداحافظ!
نیستی؛ ولی طنین صدایت در دقیقه های
ویرانمان ستیهنده و سربلند است.

خداحافظ!
از خرابه های مالامال درد، صدایت را می شنویم؛
از ویرانی شب های تاریک اندوه
از لابه لای صفحات آشفته تاریخ.

صدایت را می شنویم از شام؛ شهر دوزخی
دسیسه ها؛آن گاه که مردانه، خطبه هایت
دیوارهای کاخ را به لرزه می انداخت.

خداحافظ!
خاک بر فرق تاریخ؛
آنچنان که تو را آزرد!
کجاست شانه های استوارت که در اندوه برادر خمیدند؟
کجاست دست های سرشارت؛
همان پناهگاه امن شب های بی قراری کودک برادر؟

خداحافظ!
می روی و صدای مناجاتت، خواب خاک را می آشوبد.
می روی و شرمی سرشار در جان خاک چنگ می اندازد.
تو می روی و نامت بر جداره های غربت
صبورانه از دهان ملائک زمزمه می شود.


خداحافظ!
از معابر نامهربان خاک گذشته ای و آسمان
روبه رویت آغوش گشوده است.

سوگوارانه عبور آرامت را ناآرام اشک می ریزم.

حمیده رضایی


ارسال شده در توسط محب مهدی





السّلام ای زینب ای معنای عشق
السّلام ای رتبه والای عشق

السّلام ای اسوه صبر و ثبات
السّلام ای روشنی بخش حیات

السّلام ای عزم ورأی استوار
السّلام ای مرتضی را یادگار

السّلام ای رهرو راه حسین
السّلام ای جانِ آگاه حسین


السّلام ای زینب ای جان صبور
السّلام ای در همه غم ها شَکور

ای بلند آوازه عزّت مدار
ای مِهین بانوی مُلکِ افتخار

ای که نام اقدست باشد قرین
با بهار گریه شورآفرین

هرکجا نام تو آید بر زبان
اشک می جوشد به استقبال آن


صاعد اصفهانی



ارسال شده در توسط محب مهدی
ارسال شده در توسط محب مهدی








زینب علیهاالسلام برخیز!

ای گل بوستان ولایت! برخیز و بار دیگر علی وار علیه السلام
بر زلف اندیشه و سخن شانه بزن و آتش خطبه هایت
را نیز بر خرمن یزیدیان زمان ما بزن.

ای مادر صبر و ای اساس عفاف!
برخیز و به جان بی رمق مسلمانان، با گوارای
کلام و عصاره پیامت، روحی تازه ببخش.


زینب، ای زبان علی در کام!
و ای استمرار ناله های زهرا در بیت الاحزان هستی!
برخیز و با ما سخن بگو

ای قهرمان داستان کربلا!
بر تن زخمی عدالت، مرهمی نِه و تیر نظم نوین جهانی
را از پر و بال شکسته آزادی و انسانیت بیرون کش.


ای خواهر «تنهاترین سردار»!
می دانم که آسمان دلت در کنار حسن علیه السلام ، خون گریه کرد؛

ای شاه بیت غزل عارفانه و عاشقانه نینوا!
بخوان که: کربلا می مرد اگر زینب نبود!


ارسال شده در توسط محب مهدی
ارسال شده در توسط محب مهدی




روزهای خاکستری


سیاه پوش تواَم.
نامت را می نویسم و بزرگی ات، تمام تنم را می لرزاند.
نامت را می نویسم و صبرت را تاب نمی آورم.

لابه لای روزهای خاکستری اندوهت، آنچنان فرو می شکنم
که حتی خویش را فراموش می کنم.

بانو!بیابان، دنبال گام های استوارت، سال هاست که از
تاریخ، روبه روی صبر عظیمت به زانو درآمده است.

کربلا، چراغ در دست راه افتاده است.

بانو! تاریخ، بر جاده های تاریک خویش، همچنان می تازد
و تو سربلند ایستاده ای با اندوهان سرشارت.

بانو!ثانیه ها برایت قدم به قدم رنج آورده اند
و تو، قدم به قدم صبر کرده ای.

چشم های زمان، همچنان از خوابی سنگین می سوزد؛
رنجی که سال ها تو را تنها به صبوری شناخت.


بر کتف های گسترده آسمان، ملائک، پیکرت را آرام آرام می برند
.فریادهایی شکسته، دهان هایی عزادار، خاک در هم می پیچد،
گلدسته های دمشق، چشم به راه کبوتران زایر تواند.

شهر، در اندوه تناور خویش پیچیده است.
نامت را می نویسم و انگشت هایم بوی بال های
سوخته شاپرکان غریب می گیرد.


نامت را می نویسم و چشم هایم می سوزند.
نامت را می نویسم و می گریم.

بانو!تو را با بزرگی ات، تو را با صبرت، تو را با اندوهی
که سال ها در سینه داشتی و دم نزدی، تو را تنها با تمام
وجودم ـ همین چشم های ناچیز ـ اشک می ریزم.


حمیده رضایی



ارسال شده در توسط محب مهدی





خداحافظ ای ام المصائب


خداحافظ، ای زخم های دلت یادگار نینوا!
دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر
شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛

که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا
به کاروان آسمانی حسین بپیوندی.


زمین، چه عرصه تنگی برای پاره های دل فاطمه و علی بود!
گرچه از همان روز که رأس حسین را بر نیزه ها بردند،
بهانه های زندگی ات، به پایان رسیده بود.

مگر گل های چیده وجودت ای ام المصائب،
چقدر می توانستند در آب دیدگانت، زندگی را ادامه دهند؟


از امشب، اشک های فراق یوسف تو، بر دامن پیراهن
خونینشسرریز خواهد شد و زمینیان، داغدار
جای خالی تو خواهند بود.

رزیتا نعمتی


ارسال شده در توسط محب مهدی


خداحافظ، کربلایی خاتون!

خدا حافظ ای پنجاه و... این همه سال در بدری!

خدا حافظ ای پنجاه و... این همه سال شبانه های زخمی!
خداحافظ ای پنجاه و... این همه سال خستگی ممتد!
خداحافظ ای تا ابد چلّه نشین کربلا، پرستوی زخمی خانه به دوش!


و خدا حافظ ای خاتون غم ها، زبان ناطقه بنی هاشم،
کانون وفا، حیدر ثانی، ای ام المصائب، زینب!...

امشب را سبک تر سفر می کند و سنگینی بار رسالت
خود را بر شانه های زمین می سپارد؛


آن سان که از آن موقع، شانه های زمین، در هر بهاری زخم
بر می دارد و از دل زمین، گل های سرخ رنگ می روید.

لاله، پلاک رنگین کربلاست و رسالت زینب، رساندن
کربلا به مقصد است.لاله، دل پاره پاره شبگرد نینواست.
لاله، دل خون شده زینب است.

بگذر ای مرگ برادر بر دوش
بگذر ای درد سراسر بر دوش

بگذر ای کرب و بلایی خاتون
سینه زخمی مادر بر دوش

بگذر ای مردتر از هر کوفی
بگذر ای پرچم حیدر بر دوش.

مژده باد تو را، زینب!
که دیگر فردایی نیست، این شام غریبان آخرینِ تو
را که کوفیان، خاکستر بر سرت بریزند و بر
اشک های جانسوز کودکان، نیشخند بزنند.


مژده بادت که دیگر، زنان قبیله تاریکی،
بر مظلومیتت کِل نمی کشند!

خاتون!
دیگر راحت شدی و غم فردا را نمی خوری که سر خورشید
را بر نیزه ها ببینی و از سوز جگر، سر بر محمل بکوبی.

خانم!
نمی دانم که این دریای صبر را از کدامین آب
حیات سر کشیده ای که صبر هم در مقابلت زانو زد.

اما سرانجام بعد از پنجاه و چند سال، مقنعه مشکینی را از
سرت برداشتی و با لباس سفید به خانه ابدی ات رفتی.


ابراهیم قبله آرباطان



ارسال شده در توسط محب مهدی




عقیله

وقتی کاروان کربلا به شام رسید، یزید در مسجد جامع اموی منتظر بود.
نشسته بود تا کاروان بیاید و او چند بیت از شعرهایش را بخواند و با
همه بزرگان شهر، پیروزی اش را جشن بگیرند.

جامع اموی، مسجد بسیار باشکوهی است؛ جان می دهد
برای اینکه یک عده اسیر را بنشانی و گوش تا گوش شبستان،
بزرگان را سر پا نگه داری و برایشان سخنرانی کنی.


یزید هم به تمام اینها فکر کرده بود؛ به همه چیز، به جز زینب(س).
درست وقتی یزید داشت در باب شجاعت خودش و پدرانش سخن پراکنی
می کرد و با خیزران به لب و دندان امام حسین(ع) می زد، زینب(س) برخاست:


چه خیال کرده ای یزید؟! گمان می کنی چون زمین را بر ما تنگ کردی
و ما گرفتار تو شدیم و ما را همچون اسیران از شهری به شهری آوردی،
این از خواری ماست و بزرگواری تو؟! کجا با این شتاب؟! آهسته تر یزید!

البته این افعال بعید نیست از جماعتی که جگر برگزیدگان را به دندان
کشیده باشند و گوشت تنشان از خون شهیدان روییده باشد! چرا چنین نکنی؟...

تویی که ریشه مان را بریدی و خون فرزندان محمد(ص) را به خاک ریختی
و یاد پدرانت کردی و به گمانت آنها را فراخواندی.

پس به زودی به آنان می پیوندی و به عاقبت آنها دچار می شوی
و آرزو می کنی ای کاش لال بودی و آنچه گفتی، نمی گفتی و
کاش فلج بودی و آنچه کردی، نمی کردی.

افسوس! که اینک چشم ها گریان است و سینه ها سوخته.
خدا بر بندگان خود ستم نمی کند. من شکایتم را به سوی خدا
می برم و اوست پناه من و اوست وکیل من!


مجلس به هم ریخت.
زنی اسیر اینگونه در برابر یزید قد علم کرد.
زینب را در کوفه «عقیلة بنی هاشم» صدا می زدند.

آن هم در دوره ای که بسیاری از عرب ها
فکر نمی کردند زن ها هم عقل داشته باشند.


محمدکاظم بدرالدین




ارسال شده در توسط محب مهدی








*آموزگار بردباری *

* ویژه نامه گرامیداشت روز پدر *





ارسال شده در توسط محب مهدی
<   <<   6   7   8   9      >