(ادامه سوره صبر)
کبوتر بی تاب نگاهم تا گنبد طلای تو پر می کشد...
هر بار که دلش می گیرد، بهانه حرم می کند؛
بهانه تو را، مهربانیت را و نگاه لطف و عنایت تو را.
امروز، تمام کبوتران غمگینند؛
آسمان حرمت گرفته است، حرمت، بوی غریبی می دهد!
آه، بانوی نجیب! بانوی صبر!
دل شیعه چگونه با این داغ بزرگ بسازد،
حال آنکه در شعله های فراق می سوزد.
خاک، هرگز لایق حضور آسمانی ات نبود و نیست.
خاک برای درک آن وسعت بی نهایت کوچک است.
فاطمه جان!
هنوز «بیت النّور» از صدای دلنشین تو سرشار است.
هنوز عطر مناجات تو در تار و پود شهر می وزد.
و هنوز قم، به میزبانی تو می نازد و می بالد.
دیده فرو مبند، ای ادامه سوره صبر!
هرچند در دوری برادر، چون شمع می سوزی هر
چند کرب و بلای فراق برادر سخت است،
اما هنوز عطش روحانیِ شیعه شعله ور است،
هنوز عرفان، طفل نوپای دستان شماست،
هنوز باید دست فقه را بگیرید، اخلاق را بنوازید،
فضیلت را فضایل بیاموزید. قرآن را محافظ باشید و عترت را نگهبان.
دیده فرو مبند، ای سنگ صبور لحظه های دلتنگیِ شیعه!
وقتی که آمدی، برکت آوردی و نور.
آمدی؛ با یک جهان رحمت و مهربانی.
هفده روز میهمان ما بودی
هفده روز نور باریدی و روشنایی بخشیدی!
و اینک!...
تا بی شمار روزها، تا بی شمار ماه ها و تا بی شمار
سال ها ما میهمان سفره کرامت بی حدّ توایم.
ای شفیعه روز جزا! شفاعتمان کن.