متاب ای ماه، متاب!
امـشـب ، غـمـگـیـن تـریـن مـاه ،
آسـمـان دنـیـا را تـمـاشا می کـنـد...
آسـمـان! چـه دلـگـیـری امـشـب؛
گـویـی غـمِ مـصـیـبـتـی بـه گـسـتـردگـی زمـیـن،قـلـبـت را می فـشـرد.
امـشـب فـرشـتـه های سـیـاه پـوش، بـال در بـال هـم،
فـوج فـوج بـه زمـیـن می آیـنـد و تـرانـه غـم می سـرایـنـد.
در و دیوار خرابه ، از انـدوه زینب بـر سـر و سـیـنـه می کـوبـنـد.
امـشـب چـشـمه های آسـمان از گـریـه خـونـیـن زینب ،
خـون می بارد و چـهـره زمـیـن از وسـعـت انـدوه، تـاریـک اسـت.
مـتـاب امـشـب ای مـاه ، مـتـاب!
هـیـچ می دانـی امـشـب گیـسـوان پریشـانِ رقیه،
بـه خـواب کـدامـیـن نـوازش رفـتـه اسـت؟
مـتـاب کـه دردهای آشـکـار بـسـیـار اسـت.
مـتـاب کـه زخـم های بی شـمار بـسـیـار اسـت.
مـتـاب کـه دل پر شـرار زینب (س)
به شـراره جـدایـی نـازنـیـنـی دیـگـر، در سـوز و گـداز اسـت.
مـتـاب کـه امـشـب خرابه شام، از داغ سه ساله گـل حسین،
تـیـره تـرین خرابه دنـیـاسـت.
مـتـاب امـشـب ای مــاه