بپوش جامه عزایت را مدینه!
بپوش! که باید سوگ نشین لحظه هایی تلخ باشی،
لحظه هایی انده بار.
باید به سوگ بنشینی تکرار تاریخ را؛
تکرار سوگواری پیامبر صلی الله علیه وآله ،
در آن روز فراموش ناشدنی را!
باز هم مدینه به سوگ «محمّد» می نشیند؛
«محمّد»ی از تبار «محمد» صلی الله علیه وآله .
بپوش جامه عزایت را مدینه، که غربت نشین داغی
غریبانه خواهی شد!
آغوش بگشا، ای حریم گهربار نبوت که اینک
«باقر علوم نبوی علیهالسلام » میهمان توست.
آغوش بگشا، ای «بقیع» که سروِ عالم آرای دانش، همجوارت
خواهد شد. آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که
فرزند مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» می پیوندد.
آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظه های ارغوانی عاشورا
را به دامان خواهی گرفت.
آه! ای بقیع!
ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!
تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آنگاه که
خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک میگذارد؟!
با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم
تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!
امان از این گریستنِ خاموش! امان از این سکوتِ بارانی!
آه، ای بقیع؛ ای آیینه عرش الهی!
بگذار قبیله نامرد، تجاهل کنند فروغ لا یزالیِ آستانِ
حضرت امام محمد باقر علیهالسلام را؛
که آسمانیان التجا به بلندای آستانش می آورند و زمینیان
توسّل به نام شریف و آسمانیاش!
مولا جان؛ یا محمد بن علی علیهالسلام !
سوگند به غربت لحظه لحظه بقیع که روزگار چنین نخواهد ماند؛
شمشیر شب شکن فجر، پردههای سیاه جهالت را کنار خواهد زد
و آسمان غبار غربت را از آیینه نگاه بقیع خواهد زدود.
مولا جان! سوگند به نام زیبا و شکوهمندت که تو را تا ابد، خواهم گریست!
و تمام آرزوهای غربت کشیده ام را به دستهای توانمندت خواهم سپرد.
تو را خواهم گریست. هرگاه به یاد مدینه باشم، هرگاه به یاد بقیع.
تو را خواهم گریست، هرگاه به یاد کربلا باشم،