ای شهید .......
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را
برشانههایمان، پرنده میتکاند
و آفتاب ، مسیر چشمانت را
به انگشت نشان میدهد و میگرید.
سالهاست که رفتهای و بادها،
بوی پیراهنت را برخاکریزهای بسیار، مویه میکنند.
تو انعکاس روشن خورشید در رودخانه های پرحماسهای
.دلت ،دریا مینوشت و نگاهت ،طوفان میسرود.
برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما،
پنجرهها را سیاه کرده بود
و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیه های تجاوز،
کمر خم کند.
برخاستی و باقدمهای استوارت
در رگهای وطن،خون زندگی جاری شد.
صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم.
میبینمت، پلاک بر گردن و چفیه بر شانه،
جادههای صلابت را پشت سر میگذاری
و خاک را لبخند می کاری.
پا در رکاب ستاره و باران ،
آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی
و اینک ، ما مانده ایم و این خاک مردابی.
ما ماندهایم و تکثیر بی وقفه ابرهای خاکستری.
رفتهای و بارانها را با خود بردهای
و فصلهایمان ،بیجوانه و آفتاب ماندهاند.
با ما که مرثیه خوان در قفس ماندن خویشیم،
از پرواز بگو و......