حمزه فرزند عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام، یک از شجاعترین مردان عرب و از قهرمانان رشید و افسران دلیر اسلام بود که دوشادوش برادرزاده خود، رسول گرامی خداوند، اسلام را یاری کرد و در سختترین شرایط دست از دفاع آیین پیامبر و رسالتی که بر دوش نهاده بود، بر نداشت. سران قریش و بزرگان آن قبیله از ابهّت و شجاعت او در بیم و هراس بودند. او بود که با قدرت هر چه تمامتر، پیامبر را در لحظات حسّاس در مکه از شرّ بتپرستان حفظ کرد و برای گرفتن انتقام از ابوجهل که به پیامبر توهین و جسارت کرده بود، سر او را شکست، اما کسی قدرت مقاومت در برابر او نداشت. حمزه در جنگ بدر، بزرگترین قهرمان قریش یعنی «شیبه» را از پای در آورد ، گروهی را مجروح کرد و عدهای را به دیار باقی فرستاد. از میان برادران او میتوان عبدالله، عباس، ابوطالب، ابولهب و ... نام برد. خواهران او نیز عبارت بودند از عاتکه، امیمه، صفیّه و برّه. «مسروح» میداد ، چند روزی رسول خدا را شیر داد.[1] حمزه که پیش از آن حمزه را شیر داده بود، رسول خدا را که نزد دایهاش «حلیمه» بود، شیر داد. لذا حمزه از دو جهت برادر رضاعی رسول خدا شد: هم از جهت «ثویبه» و هم از «شیرده سعدیه»[2]. به سوی شام فرستاد. میسره که در این سفر کراماتی را از رسول خدا مشاهده کرده بود، پس از بازگشت به مکه خدیجه را از مشاهدات خود آگاه ساخت. خدیجه شخصی را نزد رسول خدا فرستاد و علاقهمندی خود را به ازدواج با پیامبر اظهار داشت. رسول خدا هم با عموهایش مشورت کرد، سپس با حمزه نزد«خویلد بن اسد بن عبد العزی» رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.[3] از این رو، رسول خدا به عمویش، عباس که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود:« بیا نزد برادرت ابوطالب برویم و برای یاری او، من یکی از فرزندان او را بگیرم و تو هم یکی دیگر را، و آن دو را تحت کفالت خود درآوریم». «عقیل را برای من بگذارید، فرزندان دیگرم را خودتان انتخاب کنید». رسول خدا، علی را انتخاب کرد که همراه خویش ببرد و عباس، طالب را و حمزه، جعفر را برگزید.[4] داد و به دین برادرزادهاش ایمان آورد. پس از اسلام آوردن حمزه بود که پیشنهادهای قریش یکی پس از دیگری به رسول خدا شروع شد؛ زیرا آنان دیدند که شجاعترین فرد، به پیامبر ایمان آورده است و دیگر امیدی به پشتیبانی حمزه از خویش نداشتند، اما پیامبر هیچ یک از پیشنهادهای آنها ر ا نپذیرفت.پس از سخنرانی ابوجهل در میان قبیله قریش، آنها تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند. کنیز «عبدالله بن جدعان» که این جریان را مشاهده کرده بود، همان روز ناسزاگویی ابوجهل را به حمزه اطلاع داد. سخنان او تأثیر عجیبی بر حمزه گذاشت. از این رو، بدون تأمل در عواقب کارش تصمیم گرفت انتقام برادرزادهاش را بگیرد. به همین دلیل، از همان راه که آمده بود برگشت و ابوجهل را دید که در میان اجتماع قریش نشسته است. او بدون اینکه با کسی حرف بزند، به طرف ابوجهل رفت و با کمان شکاری خود محکم بر سر او کوبید. سر ابوجهل شکست. سپس حمزه گفت: «به پیامبر ناسزا میگویی؟! من به او ایمان آوردهام و به راهی که او رفته است، میروم. اگر قدرت داری با من ستیزه کن». ابوجهل رو به اجتماع قریش کرد و گفت:« من در حق محمد بد رفتاری کردم. حمزه حق دارد ناراحت شود».[5] حتّی عموی ایشان «ابولهب» و همسر او نیز آسیبهای بیسابقهای به او میرساندند، به ویژه آنکه آنها در همسایگی خانه پیامبر بودند و از ریختن هر گونه زباله بر سر و صورت پیامبر دریغ نمیکردند، حتی بچّه دان گوسفندی را بر سرش ریختند که البته حمزه، همان کار را با ابولهب انجام داد.
حمزه(ع) ، عمو وحامی پیامبر(ص)
خانواده حمزه (ع)
مادر حمزه بن عبدالمطلب بن هاشم، که سلمی نام داشت، دختر عمروبن زید بن لبید بود.
برادر رضاعی پیامبر (ص)
«ثوبیه» کنیز ابولهب، که حمزه را شیر داده بود، با شیری که به پسرش
از طرف دیگر، حمزه در میان قبیله «بنی سعد» شیر خواره بود. روزی مادر رضاعی
خواستگاری برای پیامبر (ص)
خدیجه که زنی تجارتپیشه و شرافتمند بود، روزی رسول خدا را همراه غلامش«میسره»
حمزه و کفالت فرزند
در سالی که قریش به سختی و خشکسالی شدیدی گرفتار شدند، ابوطالب مردی عیالوار بود.
عباس پذیرفت. خبر به حمزه رسید. او نیز همراه آنان نزد ابوطالب رفت. ابوطالب گفت:
اسلام آوردن حمزه (ع)
پس از مبعوث شدن محمد(ص) به پیامبری، حمزه نیز به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت
روزی ابوجهل، رسول خدا را در صفا دید و به او ناسزا گفت. پیامبر بدون اعتنا به اوراهی منزل شد.
به علّت پیشرفت روز افزون اسلام، ناراحتی قریش شدیدتر و آزار و اذیّتشان افزوده میشد.