وقت جدایی من و ماه صیام شد

یعنی غروب طلعت این بار عام شد


دارد بساط ماه خدا جمع می شود

آه درون سینه ی ما مستدام شد


توشه برای روز جزا برنداشتم

فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد


یادش به خیر ،سوز مناجات نیمه شب

وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد


یادش به خیر ،لحظه ی افطار ، تشنگی

نام حسین گفتن ما التزام شد


دست ادب به سینه نهادم به سوی او

اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...


وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان

بر زخم بی شمار تنش التیام شد


هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت

وقتی میان قتلگهش ازدحام شد ...


محمد فردوسی