آه... در میزدند... آه... آه... آه
چهل نفر میزدند... آه... آه... آه
هرکه را بیشتر آینه داشت
بیشتر میزدند... آه... آه... آه
از خدا بی خبرهای کوچه
بی خبر میزدند... آه... آه... آه
دست و پا میزد و بچه ها هم
بال و پر میزدند...آه... آه... آه
دست ها را نمیشد بگیرند
هی به سر میزدند... آه... آه... آه
تازیانه به پهلو به بازو...
...شانه، سر میزدند... آه... آه... آه
وضع او را کنیزان که دیدند
سر به در میزدند... آه... آه... آه
چشمشان تا به حیدر می افتاد
بیشتر میزدند...آه...آه...آه
حرمتی را شکستند با پا
آه... در میزدند...آه...آه...آه
علی اکبر لطیفیان