تنها نقطه ی مشترک آسمان و زمین این سرزمین بی موعود، غربت است. انگار سرنوشت این خاک با غربت عجین شده است. با این همه، فلسطین چون کوه ایستاده است؛ سنگ در مشت و فریاد در گلو. دنیا می داند که فلسطین با سکوت بیگانه است.
اصلاً بگذار مرثیه ی سال های درد و دریغ این تکه تاریخ را برایت بسرایم. جغرافیای درد، نام سرزمینی است که در نقشه های مجعول، نامی از آن نیست. سرزمین تین؛ وادی طور سینین.
شب های بی ستاره ی فلسطین سال هاست که رنگ سحر را به خود ندیده است. چراغ این قبیله سال هاست سوسو می زند تا شاید جای خالی ماه و ستاره را پر کند.
کودکان فلسطینی برای شهادت به دنیا می آیند. در گوش آنان اذان قیام می گویند و اقامه ی مرگ. هیچ کودکی در این سرزمین چشم به راه فصل پیری نمی ماند.
چهارفصل این مردم در کشاکش کوچه های تظاهرات می گذرد. سنگ، تنها واژه ای است که فلسطین خوب ادا می کند. فریاد، یگانه مرهمی است که زخم های دیرین دیریاسین را تسکین می دهد.
مردم این سرزمین، همه شاعرند؛ شاعرانی که سال هاست ردیف شعرشان، سنگ است و مردمش هیچ وقت قافیه را نمی بازند. ردیف سنگ هایی که به سمت افسانه ی دروغین نیل تا فرات پرتاب می شود، فقط سنگ نیست، بغض های چندین سال در گلو مانده ی مردمی دلسوخته است؛ مردمی که هیچ کس به فکرشان نیست. اینجا مهبط شقایق است و شقایق، پرفروش ترین گل این سرزمین؛ شبیه ترین استعاره از دل های داغ دار فلسطین و در هفت توی دل این خاک، شقایق بسیار، نهفته است.
ای قدس، ای فرودگاه معراج، ای منزلگاه وحی و ای سرزمین خدا! رهایی حق توست. روزی سرانجام پاره های ابر، از دل آسمانت، دامن بر می چینند؛ آن گاه است که آفتاب دیگر بار سرزمین تو را غرق نور خواهد کرد و سبد سبد ستاره، شب پرستان را به کوچ وا خواهد داشت.
آری، صهیونیزم نمی داند که حلقوم ها را می توان برید، فریادها را هرگز؛ نمی داند اگر پرنده بمیرد، پرواز که ماندنی است. نمی داند: با سنگ ها بگو که چه اندیشه می کنند حتی بدون بال، کبوتر، کبوتر است علی خیری