آسمان بلندت را قد می افرازم تا هم بال پرستوها
بهار آمدنت را به استقبال برخیزم. تو، همراه حادثه ها بوده ای؛
آن گاه که ماه را بر دریچه های آسمان، سر بریدند
وقتی که گیسوان بیدها را بادهای عصیان گر به یغما بردند
و چشمه های زلالِ تنها را دستان سیاه شقاوت، گل آلود کردند.
شانه به شانه پدر، خیمه های بی یاور را پاسداری کرده ای.
ای فرزند رودخانه و کوه!آیه های اولین لبخندت
اطلسی های بی شماری را به شکفتن نشاند.
تو گویی خاک از آفرینشی تازه باز می گردد!
آمدی و بارقه های معطرت، کوهستان را به هلهله خواند.