بانوی سپید پوش
در نگاه تو خورشیدی می درخشد که جز مهر و ایثار، تابشی ندارد.
آفتابی که گرمای بی مثالش چونان دمی مسیحایی جان
می بخشد و صبحی بی بدیل را ظاهر می کند.
کدام ارزش مادی برابر با شکوه رنج توست؟
کدام آینه تلاش و عشق، تو را می تواند متجلی کند؟
کدام نام ملکوتی، بیانگر همت بی منت توست، مگر واژه پرستار؟
چه نیکو تو را پیرو زینب کبری علیهاالسلام دانستند که پا
در مسیری گذاشتی که بانوی حماسه آفرین اسلام گذاشت
و زیر بیرقی ایستادی که به دست او بر افراشته شده است.
با نگاهت، امید می رویانی، در دل هایی که به خزان یأس مبتلاست
و با صدایت آهنگ عشق را زمزمه می کنی.
کدام پنجره را نظاره کنم که طرحی از شکوه تو را قاب نگرفته باشد؟
بر قله های تحمل ایستاده ای و رنج ها را خود به دوش می کشی
تا آسایشی ابدی را میهمان لحظه ها کنی.
سپیدتر از ردای بلندت نمی شناسم.
پیراهنت تو را تا همیشه روسپید کرده است.
لبخندت، صبحی است که تکاپوها را معنا می بخشد
و احساس زندگی را منشور وار تکثیر می کند.
پیراهن سپید مهربان!
دردهای بی درمان را مرهم دستان مهربانت به فراموشی می سپارد
و زخم های عمیق را لبخند تو درمان می بخشد.
برتمام آینه ها عطر عشق می پراکنی.
گویا بهار را در قلب مهربانت تکثیر می کنی،
ای بانوی لحظه های تشویش!
علی خالقی