مسلم، شهید تشنه
از خشکی لب های زخمی مسلم، فریاد العطش به گوش می رسید.
یکی از درباریان بر حال او دل سوزی کرد
و به غلام خود دستور داد مسلم را سیراب کند.
غلام کاسه آبی به مسلم داد. وقتی خواست بیاشامد، کاسه از
خون صورتش پر شد. بار دیگر آبی ریخت.
این بار نیز آب با خون او رنگین شد. مرتبه سوم، دندان های
پیشین مسلم داخل کاسه ریخت.
در این حال مسلم گفت:
«سپاس خدا را که اگر می خواست، من از این آب می آشامیدم؛
گویا خداوند می خواهد مرا با نوشیدنی های بهشتی سیراب کند».
مسلم تا آخرین لحظه، تشنه بود.