پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه ات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی غصه هاییرا خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛
اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده ام تا به جای آویختن برشانه تو، بوسه بر بلندای پیشانیات بزنم. سایه ات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایه ات آنقدر بزرگ بود که وقتی می ایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی میریزد.
دلم میخواهد به یکباره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی ات را که نگاه میکنی یادم می آید که وقت غنچه ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو. این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم معنی، کنار هم چیده شده اند.
یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر ترجمه علی علیه السلام است.