نفست بوی یاس می دهد
و تو آرام آرام نفس هایت را در فضای بیت النور رهامی سازی.
به گونه های بهاری ات ریخت.
سرخی چهره ات در پرتو شمع های فرو خورده
رو به زردی می رود و شعله های نگاهت
اندکی تا خاموشی فاصله دارند.
نفست بوی یاس گرفته است.
یک چشم به مشهد کاظمین دوخته ای
چشم دیگر به مشرق خراسان.
بهاری شدی در آغوش پاییز.
غربت، ریشه های امیدت را جویده بود.
دیگر نفس هایت بوی یاس گرفته اند.
سوارانی از سمت نور می آیند
هیچ کس نمی داند آنها کیستند.
چون برگ گلی بر نسیم دست هایشان
سوار می شوی؛ تو را به خاک می سپرند.
طیبه تقی زاده