دیگر خاطره، آن واقعه عظیم، آزارت نخواهد داد
سال ها از آن روز می گذرد؛
اما هنوز زخم پرسوزش آن داغ ها، درون سینه تو التیام نیافته اند.
درست می گویی که چگونه می توانی آن روز را فراموش کنی
که تنها در نیمی از روز، تمام هستی ات را که نه، که تمام غیرت
و حمیت دنیا ـ یعنی پدر و برادران و عموهایت را از دست داده ای.
با هر نغمه ای، یاد باران می افتی.
کاسه های آب، برای تو پیامبران خاطره اند.
دیدن کودکان شیرخوار، تو را به ضجه و ناله وا می دارد
و با دیدن درخت و سبزه، آن قدر می گریی که از
بارش نگاهت، زمین مرطوب می شود.
اما دیگر زمان آن رسیده که آن لحظه ها را فراموش کنی.
حتی دیگر این سمّی که دارد تمام ارکان بدنت را می سوزاند،
نمی تواند جلوی تبسم شیرینت را ـ بگیرد.
فرزندت ـ محمد ـ را رها کن که پدر و جد و برادرانت چشم انتظارند.
زود باش علی بن الحسین، زینت عبادت کنندگان.