دستان لرزانم را به آسمان بلند میکنم.
سرم را در آسمان میچرخانم. جز نور نمیبینم.
فریاد میزنم و پژواک صدایم را نمیشنوم.
چشمه چشمه اشتیاق از چشمانم جاری میشود.
زمین میچرخد، آسمان میچرخد و من...
من که تو را سالهاست در طوافم
و تو ای قبله گاه راستین من که
«یا مَن هو اَقربُ إِلیّ من حَبلِ الوَرید»ی،
چگونه خویش را از تو دور ببینم؟!
خود را از بیابانهای غفلت، به سوی سرزمین نور میکشم؛
به مکانی که بهترین بندگان، در این روز پرالتهاب،
تو را میخوانند. صدای عشق میآید.
صدا، صدای حسین علیه السلام است
و منکه چون سنگریزهای ناچیز،
دل به اوج کلمات او بسته ام،
آسمان و زمین، با حسین علیه السلام میخوانند
و تمام صحرا تکرار میکند. فوج فوج فرشتگان،
صحرای لم یزرع عرفات را پوشانده است.
بی سپاس، چگونه لب به سخن بگشاید،
وقتی حسین علیه السلام ،
نعمتهای تو را میشمارد و سپاس میگوید؟!