الهـی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد
اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی
و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری
و من بی یار و غریبم
الهـی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما
آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـی
جرم من زیر حلم تو پنهان است
و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـی
این چیست که با دوستان خود را کردی
که هر که ایشان را جست ترا یافت
و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانمدارم
و نه آنچه دارم دانم
الهـی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن
و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر
وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـی
هر کس تو را شناخت
هرچه غیر تو بود بینداخت