در کوچستان شب تنهاترینم.. در اشکهایم گم میشوم
و نام خود را روی برگه های فراموشی مینویسم،
در انتظار یک معجزه ام که
روی دستان دیر سای ناامیدی ام انگشتریه آفتاب بنشاند.
ساکن کوچ? بی نشانی ام؛ آنجا که
قامت آرزوها می شکند و آسمان تحفهای از مهتاب نمیآورد.
سرزمین توبه، شهر الله اکبر، رمضان..
چه مشتاق بودم برای دیدار دوبار? تو!
تو که کبوتر قلب مرا تا آشیان دعای سحر میبری
و چه گرم میتراود این سحرگاه آخرین،
شعر بی پایان اشک بر گونه های من تا دوباره باز آیی...
دُرّ شاهوار تقویم های قمری،
دست نگهدار خدا برای آدم در لحظه های بی خبری..
آمدی با آسمان نزول قرآن،
از جادهای که جبرئیل آمده بود در شهرآشوب غصه های دنیا،
بساط بهشت گشودی، آمدی نفسهای ما را با تسبیح عوض کردی،
آمدی هر خواب ما را عبای عبادت بر روی دوش نشاندی،
آمدی با هر دعای سحر، آب گوارای عشق به ما تعارف کردی
و در هر دیدار برگ? ملاقاتمان با خدا را امضا کردی..
اینک میروی رمضان... و ما چه مهجور
و چه مغموم جای قدمهایت گل اشک میکاریم..
رمضان!. ماه محبوب خدا، به جای وداع باید به تو سلام کرد؛
سلام ماه ضیافت، ماه عبادت، سرم? دلربای چشمان اسلام، غرر الایام..
سلام رمضان!.. سلام همنشین دلنشینم،
من بودم ویک ماه تمام قمری، قُمری قلب شکسته ام،
گناهان کم شده ام،
سلام شهر صیام که هر شب من بودم و تو بودی
و جشنوار? گلهای کربلا «روض? ابا عبدالله (ع)»....
بهشت بی تکراری بنام افتتاح،
ابو حمزه، مجیر، جوشن کبیر.. «مناجات با خدا»!!
سلام ماه عروج علی(ع)..
که وقتی عطر ریحان تو بر مشام جانم پیچید
سرشار از شعف شدم، چون کودکان بالا و پائین پریدم..
بگذار لحظ? وداع هم همچون کودکی گریه کنم
و خود را به زمین دلتنگی تو بکوبم..!