ادا کردنـد هنگـام عبــادت حـق مـولا را
ز خـونش آبـرو دادنـد بیـت حـقتعالی را
از آن فزت برب الکعبه گفت و چشم خود را بست
که بعد از فاطمه زندان خود میدید دنیا را
میـان دوستـان هـم انفـرادی بود زندانش
چو شمع انجمن کشتنـد آن تنهای تنها را
ز جبریل امین برخواست این فریاد بر گردون
الا یا اهـل عالـم تسلیت، کشتند مـولا را
علی بیهوش در محراب خون افتاده بود اما
به زخم خویش حس میکرد اشک چشم زهرا را
دوباره از درون زخم او فـواره مـیزد خون
ز رویش هرچه یاران پاک میکردند خونها را
الهی تا قیـامت خـون بگرید چشم زیبایی
که از خون لالهگون کردند آن رخسار زیبا را
حسن جان! فرق مولا را بپوشان پاسداری کن
کـه چشـم دختـر زهـرا نبینـد زخم بابا را
سلام سجـده تـا صبح جزا تقدیم مظلومی
که بخشید آبرو با خون خود شبهای احیا را
گنه کردی مشو مأیوس از عفو خدا «میثم!»
علی با چهر? خونین شفاعت میکند ما را