ای نسیم زنده صبح!
در قفس جدایی از تو، تنها یک بال با آسمانت فاصله داریم؛
بیا که آسمان روشن پروازهایمان، همچون فریادهای
معطل مانده در گلو، آماده دیدار توست.
ای روشنای مشرق توحید!
خجستگی میلادت را به لحظه میعادت پیوند بزن و چون
بارقه شهاب، فضای دل تنگی ما را چراغان کن.
بیا و صحن سبز حضورت را مصلّای نماز صبح دیدارت کن.
ای صاحب دقیقههای انتظار!
«مژده وصل تو کو؟ کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از هر دو جهان برخیزم
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم»
کی میرسی و میدهی از خود نجاتم؟
تو پیغام سبزی از جانب بالایی که بشارتِ رسیدنت،
تمام دردهای ناگفته را مرهم است
امروز که شوق میلاد تو با اشک فراقت درآمیخته است
شمع انگشتانمان را با دعای فرجت افروخته ایم تا شیرینی
وصال را در رؤیای دیدارت بچشیم.
دفتر دلواپسی زمین، نقطهای را میجوید تا بر سرِ خط،
نام تو را بنویسد؛ نام تو را، یا اباصالح المهدی!
«کی میرسی و میدهی از خود نجاتم؟»
بیا!
سکوت که میکنم، گویی از افلاک، صدای تلاوت قرآن
میآید که به وعده رسیدنِ زمین به صالحین، بر
سازِ بیقراری و فراق تو چنگ میزند.
اینک در قله های استجابت قنوتِ دستهایمان
تعجیل حضورت را از آسمان میطلبد و
سهم خود را از وجود تو میخواهد؛
باشد که در تقسیم شیرینی جان تو، دیدارت
را روزی ما سازند.بیا ای آیینه راز.
بیا و ساحل چشم امیدوارانت را به
آبی دریای حضورت روشن کن!