خبر، زهر است






آن صدا را ببند، و آن پنجره را!
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

کدام پرنده سوگوار در آن گوشه فرو ریخته آسمان، خون می گرید؟
می خواهم پا به پایش، جامه هایم را بدرم؛

من از خویش همین گریبان چاک چاک را می شناسم.
تنهایی ام شدید است.

دست از سرم بردار، ای صبح موهوم، ای سیاه!
این هوای ویران را چگونه باور کنم؟

اندوه، اندوه! چه کسی چنگ در کاسه چشم سماوات زده است
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

کجاست گوشه ای برای نشنیدن؟
انگار بر مزار خاک آلود خویش می سوزم.


«امام رفت»
خواب آشفته قبیله را لای لای آتشین هیچ نی لبکی بر نخواهد تافت.
فوّاره وار از چشم هایم می جَهم.

زیر پایم دریاست، اگر از نردبان سکوتم بالا بروم.
«امام رفت»
باید مثل زمان بشتابم.


آن سوتر از روزنامه های دیوانه صبح، قطعا قیامتی ست.
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کشت.

«امام رفت»؛ مثل لبخندی که از لبان شهر می رفت
ـ و من ماندم مثل بغضی که در گلویم ...
این خط تازه را چشم های من نمی فهمند.


باید آن پنجره را ببندم؛
و آن صدا را. خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.

درست مثل یک آه، حوالی خزانی ام را می درَد،
امّا از من چه می خواهند این رنج های تا هنوز ...،


این شکنجه های بی گمان ...؟
کلمات، عاشقانه گریبان تاریکم را طواف می کنند.
گریانی را به دیوار سطور آویخته ام.

خرداد همیشه گلویم را می فشارد.
خرداد کلمه نامهربانی است. ببند خرداد را؛

و آن پنجره و آن صدا ...!
نه! آن صدا را نبند!
خبر زهر است؛ خبر مرا خواهد کُشت.


حسین هدایتی