صبح سعادت
مبعث، پایان ماجرای دختران زنده به گور
و آغاز تساوی سیاه و سپید،
در قاموس محمد صلی الله علیه وآله بود؛
او که قطره قطره، برخلاف
جریان آبهای زمانه حرکت میکرد.
آن روز، آغاز معرفی گل محمدی
و ثبت نام وسعت او، در واپسین شناسنامه عشق بود.
وقتی محمد صلی الله علیه وآله باشی،
دیگر فرقی ندارد که سنگ و خاکستر،
بر کوچه های عبورت سرریز کنند یا نکنند.
تو جاری میشوی، تاباران خود را بر همه بباری؛
گرچه خشم درهای بسته، راه را بر تو ببندد.
از آن روز، تو، مراد و مقصود تمام غزلهای عاشقانه قرآن شدی،
سَر و سِّر خدا با تو را در الف - لام - میم و یا ـ سین خواندم
و بوئیدمت که میگفتی:
دل به دل راه ندارند در این شهر؛ چرا؟
کیست بر هم زند این شیوه معماری را؟
مبارک باد نزول باران وحی
ورویش گلهای ایمان در دل شب زدگان