«خرمشهر را خدا آزاد کرد»
آسمان چون طوماری در هم پیچید، زمین لرزید، کوه ها غبار
شد و خورشید ـ دشنه گزیده ـ از فروغ افتاد.
اسرافیل بود که در صور می دمید.
در خرمشهر غوغایی بود و در «خیابان رستاخیز» قیامتی
برپا، که اهریمن، به حرمت شکنیِ دیار دلیران جسارت کرد
و در بیشه شیران پای می کوبید و جولان می داد.
زنجیر به قامت کوه ها می افکند و سینه آسمان را به تیغ ناخن
می خراشید.خورشید را به زخم دشنه، خونین و بی فروغ می کرد
و گل های «هفت بندی» خرمشهر را می دیدی که سرخ فام،
به خاک و خون تپیدند؛ شکفته و ناشکفته، پیر و جوان، زن و مرد.
خورشید، خودش را به وسط آسمان کشیده بود تا زخمی
را که دشمن بر پیکر وارد کرده بود به راحتی ببیند.
می دید که مقصدِ دلیران، «خیابان رستاخیز» بود.
«مسجد جامع»، لبریز از شور و شعور بود و پر ازدحامِ حضور.
بیمارستان شهر از گل های پایمال و کبوتران رنگین بال انباشته
و اکنون، نوبت مسجد بود که مرهم زخم ها باشد.
و مسجد که مردم زخمدیده را در آغوش گرفته بود، دست های
فیروزه ای مناره هایش را در امتدادِ گنبد کاشی به نیایش
لاجوردی آسمان افراشته بود و از شکوفه آن دست ها،
نور فرا بنفش تشعشع می کرد و عطر رضوانِ خداوند می پراکند.
دست جنایت اهریمن از آستین خیانت بنی صدر بیرون آمد و از
«توپخانه» خبری نشد. دشنه دشمن بود که پهلویِ درختانِ بلند
افراشته «کُنار» را یکی پس از دیگری می درید و
«گل های زرد جنگلیِ» شهر خرّم را می پژمرد.
آفتابِ تیغ خورده خرمشهر، شجاعانه هفته ها مقاومت کرد
و از پسِ هر غروب، دیگر بار سینه آفاق را شکافت و طلوع کرد.
حدیث خیانت ها و جنایت ها و قصه مقاومت دلیرمردان و شیرزنان
خرمشهری، کوی به کوی، بَرزن به برزن، شهر به شهر و خانه
به خانه پیچید و ندایِ پیر مراد، غیوران دیار را بسیج کرد
و خون غیرت را در شریان فرزندان سلمان به جوش آورد.
و سرانجام، شکوفه لبخند بر چهره ماهتابِ شهر شکوفا گردید
و «خرمشهر را خدا آزاد کرد»
پروانه های مینو، دسته دسته به تکریم کبوترانِ در خون خفته
و آلاله های سرخِ «جنّت آباد»، به طواف شمع مزار سید
شهیدان خرمشهر، شهید «سیدمحمّد جهان آرا» همّت گماردند.
شهد شیرین و دلگشای آزادی، گوارای وجود نازنین دلاور مردان
و غیور زنان خرمشهری باد؛ آنان که در خرمشهر ماندند
تا خرمشهر بماند تا ایران بماند، تا اسلام بماند.
سید عبدالحمید کریمی