سلام خرمشهر!
سلام بر تو!
سرخ ترین لاله ها، ارزانی نگاه سبزت باد
از دوردست ها آمده بودم به دیدارت ای حماسه روشن!
در نگاهت شراره آزادگی شراره زد و من آمدم تا دعوت بلورین
استقامت و ایثار، آمدم تا هر صدای آشنا با صدها پلاک
بی زنجیر،آمدم تا نخل های بی سر دامانت را سایبانی باشم.
از دوردست ها آمده بودم تا دستانت که بوی بهشت می دهد.
در تصویری گنگ، پنهانی، در کلمات نمی گنجی، و من
چه قدر از ایمان تو به وجد آمده ام، چه قدر متحیرم
از این همه صبر و ایستادگی و استقامت.
از دوردست ها آمده بودم به دیدارت.
آمده ام تا بافنده پریشان موهای تو گردم.
آمده ام تا خانه های با خاک یکسانت را به یکی دو رکعت
نماز عشق میهمان کنم. آمده ام و رسیده ام به غروب
مه آلود شط، به نسیمی لبریز از عطر اذان و
خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود.
من از دوردست ها آمده ام با کاروانی از مهر.
دلم را به گرمای وجودت گرم کن تا نگاهمان آینه دار خاک مقدست گردد.
آمده ام با کاروانی از ایثار و رشادت و در نگاه سبز
و شیرینت آشیانه ای ساختم به استواری نخل هایت؛
آشیانی سراسر شهامت و ایثار، پر از
عشق به میهن، آشیانه ای ساختم به نام غیرت.
از دوردست ها آمده بودم. وقتی آمدم، باران نور می بارید،
بوی تن داغ نخل ها آرامشی سبز در من رویاند
مرا درسی از مردانگی آموخت و من تا نهایت صبوری
دل های داغدیده اش را تصلی دادم.
اکرم السادات هاشمی پور