مکه، امروز بر صدر خبرهاست
امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد.
شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی
برمی آورد و این شب بی سحر را فرمان هجرت می دهد.
امشب چه شبی است، شب بی تکرار عبداللّه و اینک، از
او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش
نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند
تا قدرش، عالمی را حیران نماید.
مردی می آید تا بهار، بر قدم هایش بوسه زند و پرنده های
یخ بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز،
از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.
او می آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند
و تبسم خود را بر آینه ها حک کند.
می آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد
و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.
می آید تا نخلستان ها، آمدنش را سرک بکشند و
دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.
آری! امشب محمد صلی الله علیه و آله می آید تا
آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه
پخش شود و جهان، طلوع تازه ای را بنگرد؛
طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.
مکه امروز بر صدر خبرهاست.
مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می دهند.
علی خالقی
تولد حقیقت
آمنه دارد گهواره آفرینش را تاب می دهد؛
دارد عشق را در نوسانی منظم، بالا و پایین می برد.
... و محمد صلی الله علیه و آله ، مرکز ثقل آفرینش، با
گونه هایی گل انداخته از بوسه های مکرر، آرام
در گهواره، چشم بر هم نهاده است.
آمنه دارد کودکش را در توازنی شگرف تاب می دهد؛
دارد او را به موسیقی لالایی های بکر می برد.
به خود می آید که در متراکم ترین لحظه های شادی
و شوق نشسته است. پلک می زند؛ پلک می زند تا مبادا این
ثانیه ها که اوج بی زمانی اند، رویایی بیش نباشد.
آمنه از تنهایی دیروز می ترسد و دستانش را به
گهواره دخیل می بندد؛
آن را از نوسان باز می دارد و کودک
را به آغوش می گیرد و می بویدش.
نه! این خواب نیست.
این خلسه شورانگیز توهم نیست.
او اکنون کودکی را در آغوش دارد که روزی
ستاره خواب ها و سیب سرخ رویاهای صادقه اش بود.
آمنه، دیروز هم خواب نبود.
وقتی طفلی که در رحم داشت، او را به آرامشی
فصیح می برد و وجودش را از خاطره عبدالله لبریز می کرد.
آن لحظات رازآلود اگر نبودند
آمنه، دنیای بی عبدالله را چگونه نفس می کشید؟
شب بیاد ماندنی
امشب، در خاطره زلال مکه نقل می پاشند. هلهله آسمانیان،
در لحظه های شیرین و پر ستاره اهل زمین پیچیده است.
امشب جشن وصلت است؛
وصلت ماه با خورشید پرفروغ و نامدار مکه.
چه شور و شوقی در دیدگان روشن بانوی بزرگ شهر نشسته است!
خدیجه، عروس حجله «امین پیامبر مکی» شده است
و ترنم تهنیت ملائک است که بر پلک کعبه می بارد!
بانویی پای به خانه مردِ آسمان ها نهاده است؛
بانویی که آمده تا همدم و همراه همیشگی اش باشد.
همسری که عاشقانه، در روزهای سخت و دردمند رسالت
دلسوز و حامی اش باشد. زنی که خداوند
به بندگی و خلوص او مباهات کند.
یاوری که دست های سخاوتش برای آیین باشکوه محمدی
صلوات الله علیه وآله تکیه گاهی باشد و پابه پای لحظه های
پر رنج رسول، از بعثت تا شعب پردرد ابی طالب، شریک تب و تاب و
غصه های همسرش باشد و دست دل از تمام رنگ های دنیایی فرو شوید.
در عرش خدا ضیافتی برپاست؛ آخر امشب وصلت پرخیر
«امین پیامبر مکی» است با بانوی اول اسلام، مادر
مهربان فاطمه علیهاالسلام
این وصلت فرخنده برمسلمانان مبارک باد
ادامه مطلب
پیمان پاک ازدواج که محکم شود، هرچه منیت و خودخواهی است،
رنگ می بازد و همه چیز در واژه بزرگ و فراگیر «ما» حل می شود.
آن گاه باید به شیوه باران، بارید و طراوت آفرید و این جسم
نورانی عشق است که ذره ذره در زندگی ذوب می شود و
حرارت و حیات، بر خوشه خوش رنگ صمیمیت می پرورد.
ازدواج، آیتی از پروردگار مهربان است که با سرپنجه اعجاز
وصلتی آسمانی، دو روح تک افتاده در برهوت انزوا را،
در اوج کشش و جاذبه ای خدایی، به هم می آمیزد و یگانه می سازد.
پیمان مقدس «همسری»، پایان «من»ها نیست؛
انتهای راه «منیّت»هاست.
«ازدواج»، حذف «فردیت»ها نیست؛ جمع زدن دو «فرد»
است تا به سان دو بال سپید یک کبوتر، پرواز را در
آسمان آبی زندگی، به یاد ماندنی تر کنند.
ازدواج پیامبر گرامی اسلام با حضرت خدیجه (س) مبارک
پیوند آسمانی
آسمان می خندد این اتفاق زیبا را و
زمین کل می کشد این پیوند آسمانی را.
چه طرب انگیز است آفتاب امروز مکه!
چه روح فزاست هلهله ممتد نخلستان های عرب!
چشم های ملایک، با لهجه ای بارانی شادباش
می گوید این وصلت خوش آیند را.
امشب، شب ازدواج ملکه حجاز است؛
اما نه با شاهزادگان یمنی و نه با تاجران مکی؛
با کسی که پادشاه بی تاج و تخت زمین و آسمان است.
با کسی که تمام کائنات، بهانه خلقت اوست
و آفتاب، به طمع دیدار او هر روز طلوع می کند
با کسی که خداوند او را «رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» نامید.
خدیجه، به خانه ای می آید که زینتی جز حضور
همیشگی ملایک ندارد؛
خانه ای که جز صدای محمد، هیچ موسیقی دل نشینی
را نمی شناسد،خانه ای که افق های روشن آسمان
چشم به آستان بی آلایش آن دوخته اند.
خدیجه، جان پیامبر می شود.
تمام ثروت خود را در محمد خلاصه می کند.
و خدیجه به خانه محمد صلی الله علیه و آله می آید تا
مرهم زخم های فردای محمد صلی الله علیه و آله شود.
علی خالقی