سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار

ارسال شده در توسط محب مهدی







یادی کنیم از سردار جاوید خرمشهر

شهید محمد جهان آرا

ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ایی که خرمشهر سقوط کرد"
من یک ماه به طور مداوم
کربلا را می دیدم.

. هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت می شد
و فریادها بی سیم را از کار می انداخت


و هیچ راه نجاتی نبود" من به اتاق میرفتم"
گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم:


. ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را!


(( بخشی از وصیتنامه شهید محمد علی جهان آرا ))










ارسال شده در توسط محب مهدی







«خرمشهر را خدا آزاد کرد»



آسمان چون طوماری در هم پیچید، زمین لرزید، کوه ها غبار
شد و خورشید ـ دشنه گزیده ـ از فروغ افتاد.
اسرافیل بود که در صور می دمید.

در خرمشهر غوغایی بود و در «خیابان رستاخیز» قیامتی
برپا، که اهریمن، به حرمت شکنیِ دیار دلیران جسارت کرد
و در بیشه شیران پای می کوبید و جولان می داد.


زنجیر به قامت کوه ها می افکند و سینه آسمان را به تیغ ناخن
می خراشید.خورشید را به زخم دشنه، خونین و بی فروغ می کرد
و گل های «هفت بندی» خرمشهر را می دیدی که سرخ فام،
به خاک و خون تپیدند؛ شکفته و ناشکفته، پیر و جوان، زن و مرد.


خورشید، خودش را به وسط آسمان کشیده بود تا زخمی
را که دشمن بر پیکر وارد کرده بود به راحتی ببیند.
می دید که مقصدِ دلیران، «خیابان رستاخیز» بود.


«مسجد جامع»، لبریز از شور و شعور بود و پر ازدحامِ حضور.
بیمارستان شهر از گل های پایمال و کبوتران رنگین بال انباشته
و اکنون، نوبت مسجد بود که مرهم زخم ها باشد.


و مسجد که مردم زخمدیده را در آغوش گرفته بود، دست های
فیروزه ای مناره هایش را در امتدادِ گنبد کاشی به نیایش
لاجوردی آسمان افراشته بود و از شکوفه آن دست ها،
نور فرا بنفش تشعشع می کرد و عطر رضوانِ خداوند می پراکند.


دست جنایت اهریمن از آستین خیانت بنی صدر بیرون آمد و از
«توپخانه» خبری نشد. دشنه دشمن بود که پهلویِ درختانِ بلند
افراشته «کُنار» را یکی پس از دیگری می درید و
«گل های زرد جنگلیِ» شهر خرّم را می پژمرد.


آفتابِ تیغ خورده خرمشهر، شجاعانه هفته ها مقاومت کرد
و از پسِ هر غروب، دیگر بار سینه آفاق را شکافت و طلوع کرد.


حدیث خیانت ها و جنایت ها و قصه مقاومت دلیرمردان و شیرزنان
خرمشهری، کوی به کوی، بَرزن به برزن، شهر به شهر و خانه
به خانه پیچید و ندایِ پیر مراد، غیوران دیار را بسیج کرد
و خون غیرت را در شریان فرزندان سلمان به جوش آورد.


و سرانجام، شکوفه لبخند بر چهره ماهتابِ شهر شکوفا گردید
و «خرمشهر را خدا آزاد کرد»


پروانه های مینو، دسته دسته به تکریم کبوترانِ در خون خفته
و آلاله های سرخِ «جنّت آباد»، به طواف شمع مزار سید
شهیدان خرمشهر، شهید «سیدمحمّد جهان آرا» همّت گماردند.


شهد شیرین و دلگشای آزادی، گوارای وجود نازنین دلاور مردان
و غیور زنان خرمشهری باد؛ آنان که در خرمشهر ماندند
تا خرمشهر بماند تا ایران بماند، تا اسلام بماند.

سید عبدالحمید کریمی


ارسال شده در توسط محب مهدی





سلام خرمشهر!



سلام بر تو!


سرخ ترین لاله ها، ارزانی نگاه سبزت باد
از دوردست ها آمده بودم به دیدارت ای حماسه روشن!


در نگاهت شراره آزادگی شراره زد و من آمدم تا دعوت بلورین
استقامت و ایثار، آمدم تا هر صدای آشنا با صدها پلاک
بی زنجیر،آمدم تا نخل های بی سر دامانت را سایبانی باشم.


از دوردست ها آمده بودم تا دستانت که بوی بهشت می دهد.
در تصویری گنگ، پنهانی، در کلمات نمی گنجی، و من
چه قدر از ایمان تو به وجد آمده ام، چه قدر متحیرم
از این همه صبر و ایستادگی و استقامت.


از دوردست ها آمده بودم به دیدارت.
آمده ام تا بافنده پریشان موهای تو گردم.

آمده ام تا خانه های با خاک یکسانت را به یکی دو رکعت
نماز عشق میهمان کنم. آمده ام و رسیده ام به غروب
مه آلود شط، به نسیمی لبریز از عطر اذان و
خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود.


من از دوردست ها آمده ام با کاروانی از مهر.
دلم را به گرمای وجودت گرم کن تا نگاهمان آینه دار خاک مقدست گردد.


آمده ام با کاروانی از ایثار و رشادت و در نگاه سبز
و شیرینت آشیانه ای ساختم به استواری نخل هایت؛

آشیانی سراسر شهامت و ایثار، پر از
عشق به میهن، آشیانه ای ساختم به نام غیرت.

از دوردست ها آمده بودم. وقتی آمدم، باران نور می بارید،
بوی تن داغ نخل ها آرامشی سبز در من رویاند

مرا درسی از مردانگی آموخت و من تا نهایت صبوری
دل های داغدیده اش را تصلی دادم.


اکرم السادات هاشمی پور



ارسال شده در توسط محب مهدی
<   <<   6   7   8   9   10