«بشکن، ای بغض»




آه! چه سخت است زندگی با دشمن؛ دشمن خانگی!

دشمنی که گزنده ‏ترین سایه بر دیوار است و زشت‏ترین
خار، بر سینه‏ ی افکار.

کاش آفتاب نتابد! بر شهری که حق نمک، زهر است!

و حق مهربانی، ستم!

آه، ای وسعت اندوه در بغض نگاهم! چرا نمی‏شکنی؛

تا مژه هایم از فانوسِ اشک لبریز شوند و لحظه هایم

از عطر باران، سرشار! هوای مرثیه در سر دارم:

دلم دارد هوای گریه، امشب

صفا دارد صفای گریه، امشب

ببار ای اشکِ خونین قطره قطره

دو چشمم را به جای گریه، امشب


گویی «مدینه»، همیشه عهده ‏دار اندوه «عراق» است، که گنجینه‏ ی

غم غربت و فراق است! بارها، پیام رسانان سیه پوش، آسمان مدینه

را به سوگِ ستارگانش فراخوانده‏اند و مویه‏ی مادران، تبسّم

از نگاه خورشید زدوده است.

اینک نوبت اندوهانِ مردی از تبار نور است؛

مولایی آراسته به خدایی‏ترین اندیشه و علم؛ که مدعیانِ فخر و

وقار، در حضورش، مثل یخ، آب می‏شدند و تشنگان بصیرت

و کمال، ازسایه سار حضورش، سیراب.

ملکوت وجودش به گواهیِ دوست و دشمن، آسمانی و صداقت

حضورش، آکنده از مهربانی بود.

امّا به اشراق نگاهش، ایمان نداشتند و به ارتفاعِ تواضعش رشک می‏بردند.

سلام به اشک! سلام بر غم!

سلام بر غروب عاشورا و بر تمام تنهایی ‏ات

مظلوم، یا جواد الائمه علیه‏السلام !


هر چند دست ما از آستان تو کوتاه است؛

امّا دل بر ضریح دیر آشنای توبسته‏ ایم؛ تا با کرامت ازلی‏ ات،
گره گشایآرزومندی ما باشی.

مولا جان! به صداقت اشک‏ها قسم، که نیازمندانِ آستان توایم؛

جرعه‏ای از دریای معرفت ما را بنوشان!


سخاوت، آبرو از نگاه تو گرفته وَ جود، مدیون دست‏های توست.

نفرین بر دشمنانِ نمک ناشناس تو باد؛

که بهار جوانی‏ات را به خزان خیانت فروختند و

آتشِ اندوه و اشک و حسرت، در نگاه ملکوت افروختند.

می‏شود تکثیر با یادت تمامِ اشک‏ها

بر تو باد، ای آسمانی دل، سلام اشک‏ها

مثل بارانی‏ترین فصلی که می‏گیرد دلم

یک جهان، اندوه دیدم، در پیام اشک‏ها