اینبار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام عقلودلواندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد خواهدکه ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام حبسازکجا من ازکجا مالکه را دزدیدهام
پوسیدهای درگور تن رو پیش اسرافیل من کز بهر مندر صور دَمکزگور تن ریزیدهام