مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعت بیکرانه ها ، او را نه زمانه میشناختش، نه زمانیان ،
اندیشناک بود بر «قوم خویش» و بر «ابنای روزگار» و بیمناک بر هوس هایی که چشم های بصیرت را به یغما برده بود.
به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود، بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه میکرد...
چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمی نهاد مگر با قیام و قعود عارفانه اش
و چه صبحگاهان که برنمیخاست جز با کمر بستن به خدمت خلق ، به که میمانست که کسی را با وی مانندی نبود .
در شجاعتش همه دانند که «اسد بیشه فتوت» بود و بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا که «شهید عدالت» نام گرفت
. هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک میزند و مسجد به خونش، غسل طهارت میکند.
کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیله المبیت پیشمرگی او کند و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شان اوست.
در نبرد هماوردی نداشت و در دوستی، نظیری نه! روح بیقرارش جز درگاه نیایش، قرار نمییافت، لطایف حکمی و آیات قرآنی حد کلام او بود و عمل به احکام آن، مرام او...