سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار






هوا سنگین شده است.
نفس ها، توان بالا آمدن ندارند.
کجاست او که لاهوت وناسوت را به هم پیوند می زد؟

کجاست او که سجده هایش، زمین را از آرامشی غریب لبریز
می کرد و زمان را به ژرفای مناجات های عاشقانه می برد؟

کجاست آتشفشانی که هفتاد ودوبار فوران کرد و آتش خویش را فرو خورد؟

تا به حال، کدام کوه را توانستند به زنجیربکشند، کلام کرامت را به اسارت بگیرند
و کدام دریا را وادی به وادی به سمت سراب های پوچ بکشانند؟!


او اسیر نبود؛ آزاده ای بود که پیروزی اش را از میان غل و زنجیر
مقدّر برافراشت؛ آن چنان که کوه. دریایی بود که سراب ها را نشانه رفت.


سپاه عمر سعد، انسانیت محض را بر شتران بی جهاز، واحه به واحه
به نمایش گذاشتند و سجاد، فصاحتی بود که خواب دهکوره های جهل را
برآشفت و بی آن که خونی بریزد، قلعه های انباشته از
تیرگی را فتح کرد و به نور رساند.




ارسال شده در توسط محب مهدی