سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار







تو می آیی! این را نسیم، سرِ گلدسته ی سرو فریادزده
استو شکوفه ها باور کرده اند.

هر صبح قناری دل تنگی ام، بر شاخه ی نیاز می نشین
د و برای استقبال از تو، سرود آماده می کند.


هر غروب گُل های نرگس بر رشته های چادرِ مادرت
بوسه می زنند تا فرزندش زودتر باز آید.

باور کن تمامِ باغ تو را می خواهد؛ دیگر بی تو
عطرِ سیب هم چنگی به دل نمی زند.



تو می آیی! از پشتِ زمان ها، از لابلای قرون، از سابقه ی
تاریخ، از کنارِ برکه ی آرزوها، تنهای تنها و سوار
بر اسبی به رنگ شکوفه ها.

وقتی که بیایی، بهار به شوقت می ماند و نوبت به فصل
دیگر نمی رسد. خورشید از آسمان پایین می آید
و گلْ میخِ آستانه ی خانه ات می شود.


تو می آیی! و به همراهت سبزینه ی ایمان می آوری.
بر منبرِ گل های امید می ایستی و خطبه ی طراوت می خوانی.

آن روز، متنِ سخنانِ تو را بر برگ های گلِ آفتاب گردان
می نویسند و چلچله ها، با الهام از آن نغمه خوانی می کنند.
آن طرف تر، خارهای ستم، از رعدِ فریادت آتش می گیرند.


تو می آیی! آخر تو از نسلِ آمدنی، از نسل بشارت
از نسل «جاء الحق و زهق الباطل».

هم زمان با آمدنت، هزاران پرنده از قفس می پرند
و آسمان در بی شماری پروازها، مشبَّک می شود.

چشم ها خیره ی بوسه های نسیم بر تحت الحَنَک تو خواهد ماند
و گوش ها، جرعه جرعه، اذان خواهد نوشید.

آن روز، لشکر لشکر گُل، دعای باغبان خود را آمین
خواهند گفت!

و اکنون، در جشن میلادت، آن روز را به انتظار می نشینیم.



ارسال شده در توسط محب مهدی