آفتاب، از همه پنجره ها لبریز شد و
نسیم، بوسه بر پیراهن غنچه های معطر زد.

پیله ها پروانه شدند و پروانه ها پرواز.
همه لب های خسته از گفتن، با لبخند آشتی کردند.

تو که آمدی، چشم همه آینه ها روشن شد
و دست های تنها مانده، دلگرم شدند.

فانوس های زمزمه روشن شدند تا مرثیه ها را ترانه کنند
و به ماهی ها یاد بدهند که دریا را می شود با کلمات آواز کرد.


تو که آمدی، دنیا گلستان شد و باغ ها با
بهارها پیمان بستند تا همیشه بهاری بمانند.