سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار





علی جان!





از همان دقایق که لبخندت را به هوای راکد حوالی پاشیدی
گل ها، عطر نفس هایت را معطر شدند
و خواب تمام درخت های سیب، به شکوفایی رسید.


طراوت صدای لطیف کودکانه ات، بهار را به باغ ها بخشید
و تمام پنجره های جهان را غرق در شادی کرد!

پلک گشودی و نگاهت، پرنیان آرامش بر سر جهان کشید.

از آن روز که بهشت حضورت،
دامان «رباب» را به شکوفایی نشاند
تمام جاده ها، خواب تو را دیدند؛


تمام دقیقه ها، سرشار از آبی نگاهت، به آرامش رسیدند
تمام ستاره های بازیگوش به شوق دیدارت
به خانه «اباعبداللّه » سرک کشیدند.


همین که بوی تو در مشام خاک وزید، همین که خاطره ات از
حوالی ذهن کربلا عبور کرد، ناگهان، خاک نینوا، دلش بهانه تو را گرفت؛


تو را که در تقدیر این خاک بسیار روشن و نورانی رقم خورده ای.

تو آمدی تا با دست های کوچکت، سرنوشت های بزرگ را رقم بزنی!
تو آمدی و فرشته ها، هم بازی لحظه های کودکی ات شدند.

بهار، تمام شکوفه هایش را به گهواره ات دخیل بست
تا هرگز از حوالی ات فاصله نگیرد.

دنیا برایت لالایی می خواند.


چقدر حضورت در آغو ش جهان لذت بخش است!
تو آمدی تا کوچک ترین سوره شهادت باشی در حسرت نگاه غریبانه کربلا.

آمدی تا شش ماهگی ات را در محرابی سرخ، به جاودانگی پیوند بزنی.

علی جان!
تو آمدی تا شاه بیت غزل عاشقانه سیدالشهدا باشی.


خدیجه پنجی





ارسال شده در توسط محب مهدی