سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار






زینب اعصاره ی صبرم، آرامش دلم!
هیچ گاه نتوانستم از غصه ی دلم برایت بگویم
و خستگی هایم را به پای نگاه مهربانت بریزم
هرچند همه ی دلخوشی ام تو بودی!

تو کربلا را در پیش داری، همان یک عاشورا برای پیرکردن
تو بس است، مخواه که حدیث غربتم را برایت بازگویم
که تاب دیدن اندوهت را ندارم!


روایت تنهایی من تکرارِ مظلومیت پدر است که مرا نیز تنها گذاشتند
پشتم را خالی کردند آن چنان که فرماندهان لشکرم در
خظ به معاویه نوشتند


«اگر به عراق آیی پیمان می بندیم که حسن را دست بسته به تو می سپاریم». ب


گذار مرا «مزل المؤمنین» خطاب کنند، بگذار سنگم بزنند
و بگویند مؤمنین را روسیاه کردی!

اما کدام مؤمن! ایماننزدانیان بازیچه ای است برای رسیدن
به آن چه نفسشان می طلبد!

من از کوفیان دلسرد شدم چون پدرم راکشنتد، اثاثم را
غارت کردند و نیزه بر شکمم زدند....

شایعه ی سازشِ من با معاویه که پخش شد، خیل عظیمی
از لشکرم به سوی خیمه ام حمله کردند، شمشیرها
به رویم کشیده شد و مظلومیت جامه ای شد بر اندامم!


زینب جان! قاسم این جا چه می کند؟
چطور از نگاه تو فرار کرده و خودش را به بسترم رسانده است
او راآرام کن خواهرم!

به او بگو اگر بعد از من بچه های مدینه او و عبداللّه کوچکم
را آزار دادندو در نزدشان نام مرا به بدی بردند
غم به دلشان راه ندهند و نزد عمویشان عباس علیه السلام بروند.


تا عباس هست بوی یتیمی در شامه ی هیچ کودکی نمی پیچد
و احساس بی کسی بر دل هیچ غریبی چنگ نمی زند.

به او بگو که پهلویش ذخیره ی کربلاست و دست کوچک عبداللّه
نذر حسین علیه السلام، بگو که جای مرا در کربلایش حسین خالی نگذارند.



ارسال شده در توسط محب مهدی