پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز




بارالها! شرم از آن دارم که بر سفره ای که تو گشوده ای،

با دست های آلوده بنشینم و پا در حریم روز و شبی بگذارم

که بوسه گاه فرشتگان ذکر و رحمت است.




الهی! پیراهن سیاه گناه را در زمزم یاد تو می شوی

م تا چون موج های خسته از دریایی بی ساحل، سر بر خاک آرامش تو فرود آورم.


گرچه از ابتدای ورودم به این ماه، حزن خداحافظی را در اولین سلام

خود به دوش می کشم، خوف من از آنچه هستم بوده و هست، نه از آنچه که هستی.