سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار

 





اللهم عجل لولیک الفرج

نگاه می‏کنم به دست‏هایم که خالی‏تر از همیشه آمده‏اند!
آمده‏اند که بخواهند
بخواهند که بیایی!


به دست‏هایم نگاه می‏کنم و به جمعه‏ای فکر می‏کنم که غروب شد و نیامدی
به جمعه‏ای فکر می‏کنم که وعده داده شده است.

وعده داده شده که در آن، کسی می‏آید؛
یک منجی، یک موعود، یک مولا و یک امام!
مولای من!


چقدر جمعه ‏ها را در هوایت نفس بکشم، بی آن‏که حضورت را حس کنم؟!
چقدر صبح را با امید آمدنت، چشم باز کنم، امّا...!
که روزها همه مثل هم‏اند ـ هر دو سیاه ـ غروب‏ها و سحرهاش خسته ‏ام کردند.


آقای من!
کدام جمعه، آمدنت را درک می‏کند؟
کدام جمعه، صبح را از چشم‏های تو شروع می‏کند؟


کدام جمعه، آمدنت را جشن می‏گیرند؟
تو، رأس کدامین ساعت سبز می‏آیی؟


کدام ساعت، در تپش عقربه‏ هایش، ظهورت را زنگ می‏زند؟
کدام دقیقه، با چشم‏های تو تنظیم می‏شود؟
کدام ثانیه، آهنگ گام‏هایت را شتاب می‏گیرد؟


آقای من!
این جمعه‏ ها، با گریه‏ هایم آشنایند، امّا با آمدنت غریبه.


این جمعه‏ ها، گریه‏ هایم را شنیده‏ اند و اشک‏هایم را دیده ‏اند؛
اشک‏هایی که بی‏تو، تمامی ندارند.


هر روزم بی‏ تو بارانی‏ست و چشم‏هایم جز اشک، واژه‏ای را درک نمی‏کنند،
امّا...مولای من!
می‏ترسم!


می‏ترسم از این‏که این اشک‏ها، عادت چشم‏هایم شوند و این گریه ‏ها، که برای تواند.
آقای من! این اشک‏ها، آبروی منند و اعتبار من.


با گریه نامه ‏ها که نوشتم، نیامدی
ترسم از این‏که گریه شود عادتم، بیا!

امیر اکبرزاده




ارسال شده در توسط محب مهدی