سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار







نوزاد نرجس


از همان «بسم­ الله الرحمن الرحیم، انّا انزلناهُ فی لیلة القدر»
صدایش با صدایم همراه شد که دنیایی بود و نبود از دنیا، نبود و بود.


حیرت به جانم چنگ انداخت.
آری، باید بگویم که از قدرت الهی شگفت زده شده بودم؛


یعنی از همان ابتدای شب که دعوت شده بودم
برای صرف افطار و شنیده بودم از ولادت فرزندی در
نیمه ­های شب و پرسیده بودم نام مادرش را و گفته بود نرجس.

حوادث آن شب، خواب و خیال بود و نبود.
طول شب را چند بار برخاسته بودم تا به آن وعده بزرگ برسم؛


ولی بانوی خانه، نرجس، ملیکه سال­های پیش و سوسن
روزهای خاص، آرام پلک بر هم نهاده بود و انگار نه انگار.


باز هم شک و تردید گریبانم را گرفته بود که بانو برخاست
و قامت نافله بست و بعد هم آن درد با شکوه او را فرا گرفت و
سپس «بسم­ الله­ الرحمن الرحیم، انّا انزلناهُ فی لیلة القدر»
و آن صدای لاهوتی نوزاد که از بطن نرجس می­آمد؛


شب قدری این چنین سرشار ندیده بودم.
بانو دستم را به شدت می فشرد و به خود
می­پیچید و من هنوز منتظر بودم.

پلک نمی­توانستم بزنم.
سخن نمی­شد بگویم.
فقط چشم دوخته بودم به نرجس، که ناگهان
با پرده­ای از نور از من جدایش کردند.


هراسان دویدم و بهتم را به اتاق دیگر رساندم و شنیدم
که: «بازگرد، نرجس همان جاست که ناپدید شد».

و نرجس بود.
با نوزادی که سر بر سجده داشت و بر بازوی
راستش حق آمده و باطل رفته بود.

گواهی می­داد به یگانگی خدا و پیامبری جدش و امامت پدرانش.
از زمین برداشتمش؛ او را که در خواب و خیال نبود؛
او را که در اعجاز پیچیده بودندش؛


او را که پدرش برای دیدن می­خواست
و او با اجازه پدرش سخن گفت:


«وَ نُرِیدُ أَن نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ استُضعِفُوا فِی
الأَرضَ وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّهً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ».


رقیه ندیری


ارسال شده در توسط محب مهدی