امشب، آهوانه در دام سوگ تو گرفتارم.
امشب، آیینه اشک های من فراوان تر از آینه کاری حرم توست.
امشب، دست هایم را به بغض سنگین ضریح گره می زنم و پیشانی
داغ دارم را چون قلب تپنده ماتم، بر جبین ضریح می سایم.
امشب، پرده های سبز حرم گویا همه سیاهند.
درها و دریچه ها در معبر باد به هم می خورند
و آهنگ گریه دارند.
توفان غران در تمام حرم می وزد و تلخی خبر سوگ را
چون غباری نفس گیر بر سر و روی خلق می پاشد.
تسبیح ها در دستان زائران، لااله الاالله می گویند و
از سنگ فرش ها ناله سیاه به گوش می رسد.
هیچ کبوتری دانه برنمی چیند و هیچ گنجشکی از روی گنبد
به سمت آسمان نمی پرد و خدا حتی در رثای شهید خویش
آسمان ها را سیه پوش کرده است.
ابرهای بغض تمام دریاها، از هر جای عالم، به آسمان
اندوهناک توس آمده اند تا گریه های عزادار خود
را بر خاک دلگیر مشهد ببارند.
اینک، زائران تو چتر سیاه بر سر می گیرند و پابه پای آسمان می گریند.
اینک، باران اشک های خلق غم زده از گریه ابرها فراوان تر است.
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
ای دل بیا و گریة زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن
سازگار
بدرود، جان جهان!
لرزه بر اندام ناهموار خاک افتاده است.
انگار قیامت کبری فرا رسیده و اسرافیل، دم خویش را بی دریغ
در بطن صور، رها کرده است!
کوه ها، خاک یتیمی بر سر می ریزند و اشک ها امان دریا را بریده است.
خورشید، چگونه بی تلألوی جمال تو بر آسمان جلوه نماید؟
فردا چگونه خورشید برآید و روی تو را نبیند؟
ای رسول خدا! شب هنگام نزدیک است و ماه، تمام این
خاک را به دنبال تو خواهد گشت.
شب نزدیک می شود و نسیم نیمه شب، چون همیشه صدای
مناجات تو را جستجو خواهد کرد.
برخیز مرد! چگونه می توانی «حرا» ـ این وعدگاه محبوبت را ـ در
حسرت نجوایت بگذاری؟
برخیز ای حبیب خدا! نکند از مدینه دلتنگ شده ای؟
بعد از تو چه کسی پشت و پناه این خانه خواهد بود؟
زمان چگونه گذر کند از این روزهای تلخ؟
کاش زمان می ایستاد!
ای «رحمةٌ اللعالمین»! جهان را چگونه در ماتمت تنها می گذاری؟
صدای آشنایت را از کویر دل های این مردم نگیر!
مگذار مچاله شود اشتیاق اویس قرنی ها و ابوذرهایت.
مگذار گرد یتیمی، روشنای دیدگان دوخته بر قامت پهان تو را پنهان!
مگذار دشنه های کینه سینه سینای علی علیه السلام را نشانه رود!
مگذار تا آتش دشمنی ها بر دامان آسمانی زهرای علیه السلام تو شرر بزند.
بدرود، ای بهانه خلقت آسمان ها و زمین!
بدرود، ای سرچشمه برکات!
بدرود، ای جان جهان!
علی خالقی