سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار




روزهای خاکستری


سیاه پوش تواَم.
نامت را می نویسم و بزرگی ات، تمام تنم را می لرزاند.
نامت را می نویسم و صبرت را تاب نمی آورم.

لابه لای روزهای خاکستری اندوهت، آنچنان فرو می شکنم
که حتی خویش را فراموش می کنم.

بانو!بیابان، دنبال گام های استوارت، سال هاست که از
تاریخ، روبه روی صبر عظیمت به زانو درآمده است.

کربلا، چراغ در دست راه افتاده است.

بانو! تاریخ، بر جاده های تاریک خویش، همچنان می تازد
و تو سربلند ایستاده ای با اندوهان سرشارت.

بانو!ثانیه ها برایت قدم به قدم رنج آورده اند
و تو، قدم به قدم صبر کرده ای.

چشم های زمان، همچنان از خوابی سنگین می سوزد؛
رنجی که سال ها تو را تنها به صبوری شناخت.


بر کتف های گسترده آسمان، ملائک، پیکرت را آرام آرام می برند
.فریادهایی شکسته، دهان هایی عزادار، خاک در هم می پیچد،
گلدسته های دمشق، چشم به راه کبوتران زایر تواند.

شهر، در اندوه تناور خویش پیچیده است.
نامت را می نویسم و انگشت هایم بوی بال های
سوخته شاپرکان غریب می گیرد.


نامت را می نویسم و چشم هایم می سوزند.
نامت را می نویسم و می گریم.

بانو!تو را با بزرگی ات، تو را با صبرت، تو را با اندوهی
که سال ها در سینه داشتی و دم نزدی، تو را تنها با تمام
وجودم ـ همین چشم های ناچیز ـ اشک می ریزم.


حمیده رضایی



ارسال شده در توسط محب مهدی