سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار

ارسال شده در توسط محب مهدی







صدای گام های آفتاب




گلبانگ آزادی، از قله های چشم نواز حماسه ها به گوش می رسید.

قصه عاشورایی میهن را شهیدان عشق، با خون خویش می نگاشتند؛

پرندگانی که دسته دسته از دشت شیدایی، مناظری زیبا
می آوردند. هر طرف، سنگ مزار شهیدی بود که
شعر جاودانگی را برای رهپویان آینده کاشته بود.


اگرچه جوانترین حادثه ها بر سنگفرش خیابان، قطره قطره
می ریخت؛ اما پس از رگبارو مسلسل ها، آینه های
تکه تکه،باز هم آیینه بودند.

همه جا صحبت از قامت بلند صبح پیروزی بود که
جمعیت بهاری دل ها را مجذوب خود کرده بود.

غزل های شیفتگی، در گوشه ای از باغ خاطرات، صنوبرانه
ایستاده بود. خاک، ترانه های خوشرنگ رهایی را به چشم های
آسمانی فرا خوانده بود و دیوارهای قفس، نقش هایی
از پنجره را باور کرده بود.


بوی گل می آمد؛ گل هایی که از فریادهای شب شکن ما
سربرمی آوردند: «خون بر شمشیر پیروز است».


در میدان ها، مشت ها بارور شدند و شعارها و
پلاکاردها، میوه هایی به نام استقلال و آزادی دادند.

خط ها یکی شد تا خواسته های پلید و پرنیرنگِ دژخیم خط بخورد.
دهان شب از صفیر گلوله به لکنت افتاده بود؛


اماشهیدان، با شهامت خویش، دلِ گلوله ها را نشانه رفته بودند.


ارسال شده در توسط محب مهدی






به دنبال خورشید





سال ها بود که شب بر شهر رخت افکنده بود؛
شبی ظلمانی و تاریک.


حاکم ستمگر شب به خورشید اجازه طلوع نمی داد.
همه در خواب بودند، غافل از آن که دزدان شب گردِ
استعمار همه ثروتشان را به غارت می برند.


شب بود و همه در خواب و غافل از آن که عمری را به هیچ از
دست می دهند و حاکم ستمگر شب با سیاهیِ درونش ستم می راند.

تا آن که پیر برنادلی بر خواست که می خواهم خورشید
را بیابم؛ هرکه خورشید را می طلبد در پی ام روان شود.

بسیاری به او پیوستند. یافتن خورشید آسان نبود.
باید با ابرهای سیاه ستم جنگید و نهراسید.

باید در برابر طوفان سرد ستم کاری ایستاد و نلرزید.
باید با خفاشان شب پرست جنگید و عقب ننشست

و آنان چنین کردند و سرانجام در روزی مبارک و فرخنده
سرافرازانه خورشید را به آسمان شهر کشاندند.

اینک در روزهای پرنور طلوع خورشید یاد
آن پیرِ جوانْ دل، امام عزیزمان، گرامی باد.



ارسال شده در توسط محب مهدی







انقلاب ما صبح صادق بود و فجر ایمان که در سکوتِ سرد
زمستانِ بیداد، سرود حقیقت سر داد و در ستیغ گرماى
تابستانِ شقاوت، خنکاى عدالت گسترد.


آن روزها که همه چیز پاییز زرد رنج را زمزمه مى کرد،
ناگهان نبض زمان با بهار لحظه ها به انفجارى مقدس پیوند خورد.


از «امام آمد» درشت روزنامه ها تا دمیدن صور
انقلاب، ده روز، پربارتر از ده قرن گذشت؛


«وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ».

دهه فجر، میلاد امتى گشت که زیباترین حماسه تاریخ معاصر
را بر مبناى ایمان و بر محور ولایت آفریدند.


اینک این ماییم و این وظیفه که هیچ وقت از یاد نبریم که
چه بودیم، چه کردیم، چه شدیم و اینک کجاییم.



ارسال شده در توسط محب مهدی
<      1   2   3