در میهمانی ملکوت
باز آمدی به بزم باده نوشان
شکیبا که دلارام عاشقان شوی.
باز آمدی که دل بری و جان بیاوری
و نسیم صبح صفا در گیسوی مه رخان بیفکنی.
چه مهربان یار و چه نیکو انیس و
چه زیبا ندیم منی ای اهل غمزه و اغماض،
ای ماه بی مثال!
ندیم بدی بودم و ندیده انگاشتی و باز به سراغم آمدی!
دوباره مرا به میهمانی ملکوت می خوانی و شرم،
زبان اجابتم بسته است و بغض حسرت از گذشته ی خویش،
راه رهایی از نای بی نوایی ام می کاود.
جفا کردم، از تو وفا دیدم.
دیده به رویت بستم و ابواب عفو به رویم گشودی
و عاشقانه سفیر رحمت دلدارمان شدی.
اشک انابه و لهیب دل و التهاب نگاهم ببین
و ببخشای و سلام صمیم مرا دوباره پذیر
و نامه ی ضیافت از من دریغ مدار!
تو رسول نگار و عشوه ی عرش و کرشمه ی
احسان حبیب من و بشارت عنایت اویی.
ای ماه دلارای صائمان، رمضان!
به سراچه ی قلب غریبم خوش آمدی!
مهجوری من از راه فائزین قدر، حرمان
هماره من است و دلجویی تو می جویم.